خاطرات رفسنجانی؛ تکیلا، یاسر و شترها

(وقایع سال ۱۳۶۹)

آقای غرضی وزیر پست و مخابرات دیدار داشت. گله می‌کرد که ماموران وزارت اطلاعات محموله‌های پستی‌ای را که از خارج می‌آیند باز می‌کند و روی عکس‌های مشکل‌دار کتاب‌ها و مجلات را خط‌خطی می‌کنند. تلفنی آقای فلاحیان وزیر اطلاعات را روی خط آوردیم. ایشان تایید کرد. گفت تازه اولش قرار بوده مامورات اطلاعات این عکس‌ها را جر و واجر کرده گیرند‌ه‌های آنها را هم دستگیر کنند. دستور دادیم از این به بعد بالای عکس‌های مشکل‌دار مُهرِ اسلام پیروز است بزنند و روی عکس مشکل‌دار هم عکس‌برگردان امام و رهبری را بچسبانند.

=================

با احمد آقا ناهار خوردیم. از رهبری گله داشت که پادگان نیروی دریایی در اطراف مرقد امام را به ایشان نداده است تا به مرقد حضرت امام اضافه کند. کمی دلجویی کردیم و بخشی از ته دیگ سیب‌زمینی‌مان را هم به ایشان هبه کردیم. بعد با رهبری تماس گرفتیم. رهبری می‌گفت ایشان می‌خواسته در آن زمان برای زُوّار مرقد امام تاب و سرسره بگذارد که زیاد شانیت ندارد.

در نهایت با وساطت ما مقرر شد رهبری زمینی را که کمی آنطرفتر بود به احمد آقا مرحمت کنند تا شان امام حفظ شود ولی احمدآقا آن زمین را که زمین کشاورزی بود دوست نداشت و هی پا به زمین می‌کوبید و می‌گفت:«نُمُخوام» کمی ایشان را نوازش کردیم تا کوتاه آمد ولی باز هم می‌گفت می‌دهد آنجا به یاد امام خیار بکارند تا هم مردم با گاز زدن خیار امام به یاد ایشان بیافتند هم اعتراض او به رهبری در تاریخ بماند.

=================

امروز آقای حافظ اسد رئیس‌جمهور سوریه با هیئت همراه به ایران آمد. به فرودگاه رفتیم و از ایشان استقبال رسمی کردیم. بعد به دفتر برگشتیم و آقای اسد و هیات همراه برای احترام به بنیانگذار جمهوری اسلامی یا همان امام خودمان به مرقد رفتند.

دفتر گزارش داد که در زیارت آنها از مرقد کمی مشکل پیش آمده. ظاهراً سوری‌ها رسمی دارند که برای زیارت اهل قبور بر سر مزار یک نوشیدنی به نام تکیلا یا چیزی توی این مایه‌ها را توی لیوان‌های خیلی کوچک می‌ریزند و با لیمو و نمک به سلامتی می‌نوشند. خوشبختانه یکی از پاسدارها زود فهمیده ماجرا چیست و آنها را از این کار نهی و به جای این نوشیدنی غیر مجاز(تکیلا یا یک چیزی شبیه آن) به آنها عرق بیدمشک داده‌اند که با لیمو و نمک صرف شده.

================

نماز جمعه را خواندیم. بعد از قرائت خطبه‌ها و نماز حالمان بد شد. گُر گرفته بودیم و چشمهایمان می‌سوخت. بیم حمله تروریستی می‌رفت ولی بعد معلوم شد پروژکتور جایگاه سخنران نماز جمعه نورش مشکل داشته و تابش نور آن ما را بیمار کرده. تا شب در بستر بودیم و عفت هی دست و پایمان را می‌مالید و پاشوره می‌کرد.

آقای خامنه‌ای تماس گرفتند و ابراز محبت کردند و آرزو کردند این مجاهدت‌های ما در تاریخ ثبت شود. از بنیاد جانبازان تماس گرفتند و گفتند به مناسبت این ضایعه الیم برایمان کارت جانبازی صادر کرده‌اند و کسب نظر کردند که چند درصد جانبازی بزنیم که گفتیم نیازی نیست و ما همه جان و زندگیمان تقدیم نظام و رهبری است. اخوی محمد تماس گرفت و اجازه گرفت در صدا و سیما سه روز عزای عمومی اعلام کند.کمی ایشان را شماتت کردیم و گفتیم ما شهید زنده‌ایم و در صدا و سیما از مردم شهیدپرور درخواست دعا و امن‌یُجیب و اهدای خون بکنند.

===============

خبردار شدیم حضرت آیت‌الله موسوی اردبیلی عمل پروستات کرده‌اند. به ملاقات ایشان شتافتیم. از دکتر ایشان پرسیدیم کارکرد پروستات در بدن را با شرح و شکل محاسبه توضیح دهد که بعد از توضیحات ایشان متوجه شدیم پروستات عملاً قلب دوم (و چه بسا اول) برادران مومن است و باید خیلی مواظبش بود. سریع حضرت آیت‌الله را بوسیدیم و رفتیم پروستاتمان را دادیم دست دکتر که بعد از معاینه اعلام کرد مثل ساعت کار می‌کند. گفتیم در ریاست جمهوری به همه کارکنان به یمن این موفقیت بزرگ صبحانه مهمان ما نان بربری و پنیر بدهند.

==============

بنا به اصرار بچه‌ها و مسئولین دفتر راضی شدیم در ساخت فیلم «یک روز زندگی رئیس‌جمهور» مشارکت کنیم. امروز به محض دخول به منزل یک گروه فیلمبرداری دنبال‌مان افتادند و کلا در حال فیلمبرداری از ما بودند.

بحمدالله از کودکی استعداد بازیگری ما خوب بوده و چند تا بازی زیرپوستی خوب برایشان آمدیم که به شدت تحت تاثیر قرار گرفتند. کارگردان فیلم می‌گفت مدل بازی ما در مکتب استانیسلاوسکی و متد اکتینگ قرار می‌گیرد که فکر کنیم اولی رئیس‌جمهور یکی از کشورهای شرق اروپا باشد و دومی هم نام خیابانی در آمریکا.

حتی موقع مراجعه به دست به آب هم داشتند دنبال‌مان می‌آمدند که دیگر طاقت نیاوردیم و گفتیم مردم اگر بفهمند رئیس‌جمهورشان هم مثل خودشان دست به آب می‌رود جنبه جالبی ندارد و این قسمت فیلم را در بیاورند.

================

در دفتر بودیم که ناگهان عفت وارد شد و غش کرد. با تلاش فراوان و تنفس مصنوعی که بسیار به آن علاقمند است به هوشش آوردیم و متوجه شدیم یاسر از صبح که برای بازدید از یک مزرعه پرورش شتر به یزد رفته ناپدید شده. به مزاح گفتیم ما بیشتر نگران شترها هستیم تا یاسر و بادمجان رفسنجان آفت ندارد که خیلی ناراحت شد و غُر زد که زیادی از بچه‌اش کار می‌کشیم و خواهش کرد یاسر را از نیاوران پایین‌تر به جایی نفرستیم.

بالاخره با پیگیری فراوان یاسر را در اداره کشاورزی یزد پیدا کردیم. کمی به او بابت اینکه مادرش را حرص و جوش داده از پشت تلفن تشر زدیم. قرار شد عفت به خاطر این همه بار سنگینی که حمل می‌کند یک سفر دیگر برای چک‌آپ به سوئیس و وین و لندن برود و خوشبختانه این توطئه ضد انقلاب و دشمنان هم در نطفه خفه شد.