ستار؛ «بزرگ‌شده در خیابان صفا»

نوروز ۸۹ از راه رسید و زمستان ۸۸ به پایان. سال گذشته، سال پر فراز و نشیبی در تاریخ ایران زمین بود. سالی که در آن رخدادهایی بی نظیر بر صفحات تاریخ این سرزمین اضافه شد. مانند هر سال در این نوروز نیز رادیو فردا ویژه برنامه هایی را برای شنوندگان و کاربران خود آماده کرده است. گفت و گو با چهره های سرشناس فرهنگی، هنری، اجتماعی و مدنی ایران از جمله آنهاست.

ستار، خواننده:


سلام می کنم خدمت شما و تمام شنوندگان رادیو فردا، در همه جای دنیا که این صدا را می شنوند، مخصوصاً ایران عزیزمان. چون عید نوروز است، عید سعید باستانی نوروز را که یکی از اعیاد ملی و باستانی ما ایرانیان است، به همه عزیزان در هر جای دنیا که این صدا را می شنوند، تبریک می گویم و آرزو می کنم که هر روزشان نوروز و نوروزشان پیروز باشد. با آرزوی اینکه سال جدید سالی پر از صلح و آرامش و صفا و دوستی و شادکامی برای همه مردم دنیا باشد، مخصوصاً برای مردم ایران که ما بهش احتیاج داریم بعد از گذشت سی و یکی دو سال.

  • حالا که از صحبت نوروز شروع کردید برای من خیلی جالب است که بدانم آیا شما خاطره ای راجع به نوروز دارید؟ مطمئناً خاطرات زیادی دارید.



خاطرات زیادی داریم آقای قویمی، مخصوصاً هم زمان عید که می شد، قبل از انقلاب، در ایران برنامه های نوروزی ضبط می کردیم. من یادم است که دو سال پشت سرهم آهنگ گل سنگ که همراه زنده یاد هایده و زنده یاد مهستی و خانم حمیرا تلویزیون داشت برنامه زنده ضبط می شد و من این آهنگ را آنجا زنده خواندم. سال بعد هم که آقای انوشیروان روحانی با آن ارگی که می زدند، و سال بعد هم آهنگ مرا زیبا پرستی یا حسرت را که بازهم برنامه عید بود با زنده یاد هایده آهنگ نوروز آمد را خواندم، خانم حمیرا یک آهنگ خواند و زنده یاد مهستی یک آهنگ خواند، که آن خانم بهار همین آهنگ مرا زیبا پرستی را شروع کردند و آقای انوشیروان روحانی با آن ارگ مخصوص شان... خاطره زیاد هست و برنامه های عید می شد ما می رفتیم کیش چون اعلیحضرت آن موقع کیش تشریف می بردند، همه هنرمندان را دعوت می کردند آنجا. یادم است که یک برنامه برای عید بود که اعلم در شهر بیرجند گذاشته بود. واقعاً هفت شب سلطنتی پذیرایی کردند. تمام غذاها را از ماکسیم پاریس...

  • اسدالله اعلم، وزیر دربار پیشین؟

بله وزیر دربار بودند و می دانید که در بیرجند و قائنات یک امپراتوری بزرگی برای خودشان داشتند و حتی بعد از برنامه هم یادم است که دو جعبه قوطی های پر زعفران به ما عیدی دادند. خود اعلیحضرت موقع عید که می شد، به موزیسین ها یک پهلوی می داد و به هنرمندان ۲.۵ پهلوی می داد. خلاصه واقعاً خاطرات خیلی شیرین بود که به قول معروف به تاریخ پیوست.

  • به آن روز ها اشاره کردید. آن موقع ها شایعه بود که آهنگ شازده خانم را شما برای دختر شاه خواندید. آیا این فقط جنبه شایعه داشت؟

من این را سال های سال گفته ام. بالاخره ایشان هم مثل بقیه دختران هم سن و سال خودش دختری بود که همیشه گفته ام که هنرمندان مرد طرفدارانشان بیشتر خانم ها هستند و هنرمندان زن بیشتر آقایان. ایشان هم یکی از طرفداران من بود. و باعث خوشحالی من بود که دختر شاه صدای ستار را دوست دارد و آهنگ شازده خانم هم آهنگی بود که شعر آن را آقای محمد صالح علا گفته بود و آهنگ و تنظیمش را هم منوچهر چشم آذر کرده بودند. چیزی به آن صورت نبود ولی خب مردم ما همیشه شایعه ساز و شایعه پراکن اند که همین باعث شده که مملکت ما به کجا برسد.

  • کدام ترانه باعث شد که کار شما گل کند و به قول معروف اسمتان به سر زبان ها بیافتد؟

اولین آهنگی که من خواندم، اگر یادتان باشد، یک سریالی در تلویزیون آن موقع نشان می دادند به نام مراد برقی یا خانه بدوش که آقای کاردان در آن بازی می کرد و آقای منصور پورمند هم کارگردانی و تهیه آن را به عهده داشت که در آن سریال برای موسیقی متن آهنگی بود به نام خانه بدوش که زنده یاد بابک بیات درست کرده بود با شعری از آقای ایرج جنتی عطایی. من آن را خواندم: پا به هرجایی می ذاره آدم خانه بدوش، مهلت موندن نداره آدم خانه بدوش... آن را وقتی پخش کردند مردم به عنوان یک صدای جدید... چون من یادم است وقتی آقای کاردان آمد شرکت کاسپین، صحبت کرده بود، می گویند: به موقع، به جا و شخص مناسب.

[کاردان] گفته بود می خواهم برای این سریال جدیدم یک صدای جدید هم باشد که آقای دکتر طبیبیان که من با ایشان قرار گذاشتم، گفت ما یک خواننده داریم، با او کار می کنیم و می توانی از صدای ایشان استفاده کنی. همان آهنگ را شعر را همانجا در استودیو... چون استودیوشان دوبله فیلم می کردند در خیابان وصال شیرازی... کاسپین. همانجا رفتیم بعد از ظهر خواندیم و ایشان هم این را روز چهارشنبه یا پنجشنبه بود که این برنامه پخش می شد، گذاشت روی سریالش و از آنجا مردم صدای ما را قبول کردند. ولی با آهنگ همسفر آمدم به اصطلاح توی تلویزیون و مردم چهره من را دیدند. بعد از آن دیگر کار حرفه ای من شروع شد که الان حدود سی و هشت سال است که هفت سال در ایران و سی و یک سال هم در خارج از ایران در آمریکا به کار هنری ادامه دادم و هنوز هم الان در خدمت شما هستم.

  • آقای ستار، علاوه بر آهنگ هایی که بر روی برخی از فیلم ها با صدای شما پخش شده، شنیده ام که برای بازی در فیلم ها از شما چند بار دعوت شده؟

چند آهنگ برای فیلم خواندم که البته یکی از آنها مال فیلمی بود که آقای پرویز فنی زاده بازی کرده بود به نام شام آخر. بعد فیلمی بود به نام قمار زندگی که اصلاً اسم آهنگ هم قمار زندگی است که مرحوم واروژان ساخته بود. برای فیلم هم، خدا رحمت کند، آقای هریتاش از من دعوت کرد، ولی من چون آن موقع خواننده بودم. ایشان گفت که یک سناریو نوشته ام چون تو دانشجو هستی، آن موقع من دانشجو بودم، به تیپ و کاراکتر تو می خورد. گفتم مسئله این نیست، اشکالی ندارد، ولی من نیم میلیون تومان می گیرم که بازی کنم. گفت بابا، فردین می گیرد ۳۰۰ هزار تومان. گفتم من که هنرپیشه نیستم، شما می خواهید از موقعیت خوانندگی من استفاده کنید، اقلاً اگر یک وقت خراب شدیم، پول خوبی گرفته باشیم!

  • پس نکردید این کار را؟

دیگر نشد. نشد و ایشان هم بعد از چند سال بعد از انقلاب یا همان اوایل انقلاب در ایران فوت کرد.

  • شما علاوه بر کار خواندن، شنیدم که به ورزش هم بسیارعلاقمندید و کاپیتان تیم فوتبال هنرمندان هم بودید یا هستید و در نوجوانی هم به شدت فوتبال بازی می کردید؟

این را بچه ها همه لطف دارند به من که چون سال های سال می توانم بگویم اینجا تنها گروهی که ماندند، همین گروه ورزش فوتبال هنرمندان است که سال هاست داریم اینجا بازی می کنیم و اولین بار هم آقای حشمت مهاجرانی با آقای ابوالفضل جلالی، تیم هنرمندان را تشکیل دادند و بعد آقای مهاجرانی به خاطر اینکه رفتند دوبی دیگر نتوانستند اینجا باشند، آقای مانوک خدابخشیان این کار را کردند و بعد از مدتی آقای آل صفر. الان تیم هنرمندان زیر نظر آقای علی درخشان، چهارشنبه ها هشت تا ده شب بازی می کند. همه بچه ها به ما محبت دارند و هرچه هم سر زمین به شان غر می زنیم و همه هم دلخور می شوند و سفارش می کنند که آقا ترا خدا به ما غر نزن، اگر هم من غر می زنم سرشان به خاطر اینست که اشتباهات را نکنند ولی باز دوباره می بینی که بچه ها همان اشتباه ها را دوباره می کنند. اینست که باید غر بزنی بهشان. فکرنمی کنید، آقای قویمی؟

  • بله. در نوجوانی هم مثل اینکه به شدت فوتبال بازی می کردید؟

بله، من در ایران در تیم بانک ملی بازی می کردم، که بعد وقتی که از پیکان همه رفتند پرسپولیس، ما رفتیم پیکان و یک مدتی آنجا بودیم و بعد دیگر یادم است که درست آن بحبوحه ای که ما داشتیم فوتبال بازی می کردیم، کلاس دوازدهم بودم و دیپلم داشتم، یک سال یکی از دوستان، که همیشه من گفته ام بعد از پدر و مادرم کسی که راه و رسم زندگی را یاد من داد، این چندتا برادر بودند که یکی شان آقای مسعود (فامیلی اش را نمی گویم برای اینکه مبادا گرفتاری برایش ایجاد شود) به من یک روز زنگ زد گفت ببینم تو می خواهی فوتبال بازی کنی یا درس بخوانی؟ گفتم هم می خواهم فوتبال بازی کنم و هم درس بخوانم. گفت هر دو کار را نمی شود. هر دو هندوانه را نمی شود با یک دست بلند کرد. فوتبال را می شود همیشه بازی کرد ولی درس را یک موقعیتی دارد و یک زمانی که باید توی آن زمان خوانده شود. در هر صورت ما هم حرف ایشان را گوش کردیم و سعی کردیم درسمان را بخوانیم. یادم است همان سال من دیپلم را... دبیرستان ما که دبیرستان اقبال بود، ده شاگرد قبولی داد که یکی از آن شاگردان من بودم. رئیس دبیرستان گفت پسر تو چه کار کردی؟ گفتم والله ما هر سال درس می خواندیم، شما... باور نمی کنید آقای قویمی تابستان که می شد مثلاً یک دستور زبان فارسی ما را تجدید می کرد. گفتیم آقا دستور زبان فارسی چیزی نبود که ما را تجدید کردید؟ گفت نه بچه جان، تو هنوز نمی فهمی. با کتاب تابستان غریبه شوی. کتاب بخوانی برایت خوب است. در هر صورت تابستان یک تجدیدی برای ما می گذاشتند. یک موقع دستور زبان بود، یک موقع فیزیک و یک موقع هندسه. بالاخره یک چیزی بود دیگر.

  • راستی اسم واقعی شما چیست و بچه کدام محله تهران هستید؟

اسم من حسن و فامیلی‌ام ستار پور است. افتخار هم می کنم که بچه شهباز هستم. دروازه دولاب. سه راه شکوفه. یکی از دروازه های قدیمی تهران است. تهران در زمان قدیم شش دروازه داشت که یکی از آنها دروازه دولاب بود. که ما بچه دروازه دولاب هستیم. سه راه شکوفه. خیابان صفا. بزرگ شده آن منطقه ام.

  • آقای ستار، روز عید است و من می خواهم از قول یکی از همکارانم از شما سئوال کنم. همکار من می گفت که ستار با چشم های باز نمی تواند آواز بخواند. آیا درست است؟

والله چه عرض کنم. اگر من چشم هایم را می بندم، به این خاطر است که بتوانم آن احساسم را به شنونده منتقل کنم. اگرنه چشم باز... آدم اگر چشمش بسته باشد که نمی تواند راه برود. با چشم باز راه می رود!

  • یک سئوال تقریباً جدی. به نظر شما مهمترین رویدادی که در سال ۸۸ درایران رخ داد، چه بود؟

مهمترین چیزی که در سال گذشته پیش آمد، مسئله جنبش سبز بود که اعتراض گسترده مردم ایران به حکومت بود. حکومتی که واقعاً انتخاباتش قلابی بود و یک کسی را برای بار دوم به زور آوردند و رئیس جمهور کردند که نه واقعاً در حق ماست و نه در حد ما. ولی فعلاً می گویند... از قدیم یادم است می گفتند قدرت مغلوب تکنولوژی است. یعنی یک آدم گردن کلفت را از دور با یک گلوله توی سر می توانند از بین ببرند. فعلاً قدرت دست اینهاست . نقل است که به آقای رفسنجانی گفتند آقا چطور شد شما پولدار شدید؟ گفت بابامون یک ملک داشت که ایران افتاد توش!


یگانگی