سانسور و خودسانسوری؛ ترس پنهان در ذهن و جان نویسنده ایرانی

  • مهرداد قاسمفر
سيزدهم آذرماه روزی است که از سوی کانون نويسندگان ايران و به مناسبت وقوع قتل های زنجيره ای نويسندگان و روشنفکران در سال ۱۳۷۷، روز مبارزه با سانسور ناميده شده است.

سانسور اما؛ تنها به حذف کلماتی در کتابی نمی انجامد. سانسور، بنيان های خلاقيت يک جامعه را هدف قرار می دهد.

سانسور، ترس را بر ذهن پنهان خالقان آثار مستولی می کند؛ و ذهن ترس خورده، ذهن تحقير شده ای است که معلوم نيست بتواند با تمام توانايی اش به آفرينش بپردازد. چه در حوزه نوشتار و چه در حوزه های ديگری چون موسيقی و سينما و نمايش. در برنامه این هفته «نمای دور، نمای نزدیک» به بررسی رابطه خلاقيت و سانسور می پردازيم.

با آنکه کمتر کسی را می توان يافت که مميزی و سانسور را رد نکند، اما گاه می توان باورهای پنهانی در جوامع سانسورزده يافت که معتقد است تنگنای سانسور باعث رشد خلاقيت می شود. دليل آن را نيز انبوه نويسندگان مهاجر به جوامع آزاد می دانند که دچار توقف در آفرينش شده اند. آيا اين باور پای در واقعيت دارد؟

Your browser doesn’t support HTML5

برنامه «نمای دور، نمای نزدیک» درباره سانسور در ایران با حضور محمدرضا نیکفر و عباس صفاری



محمد رضا نيکفر استاد فلسفه در آلمان: برخی اوقات اين سخن شنيده می شود که سانسور باعث خلاقيت می شود. اين حرف فقط می تواند يک غلو بامزه باشد. اگر بخواهيم آن را جدی بگيريم، سخن ياوه ای است و به نوعی در آن از سانسور ستايش می شود.
داستانی در مورد نيما يوشيج تعريف می کنند که نمی دانم تا چه حد صحت دارد؟ می گويند که بعد از کودتای ۲۸ مرداد گفت، من خيلی خوشحالم که حالا می توانم جوری شعر بگويم که پاسبان ها نفهمند. بايد بدانيم که اين عادت که «ما جوری حرف بزنيم که ديگران نفهمند» از کجا ريشه گرفته است؟
يعنی يک نوع خلاقيتی که وجود دارد در اين مسير و کانال ممارست و تمرين دارد. به معنای اينکه با رمز و راز سخن گفتن، تبديل به يک منش و يک عادت می شود و وقتی در شرايطی قرار بگيرد که بخواهد آزادانه صحبت کند، دچار مشکل می شود.»
وقتی شاعر يا نويسنده ای در يک فضای سانسور زده کار می کند، بخش مهمی از تلاش اش را به اين اختصاص می دهد که چطور حرف اش را به صورت پوشيده و در لفافه و به صورت کنايه و استعاره بيان کند و طبعا در آن زمينه استاد می شود و تمام اسباب و اثاثيه آن کار را که لازم دارد ياد می گيرد.
وقتی به غرب می آيد ديگر به آن آلات و ادوات احتياجی ندارد. يعنی آن دانشی که کسب کرده است که چگونه حرفش را در لفافه بيان کند را ديگر لازم ندارد. طبعا اين شخص بايد از نو شروع کند. بايستی راه ديگری برای بيان خود پيدا کند که تاثيرگذار باشد و اين زمان بر است.

عباس صفاری، شاعر ایرانی ساکن آمریکا

همين نکته را از عباس صفاری، شاعر ايرانی ساکن آمريکا که آثارش در يک دهه اخير در ايران با استقبال روبرو شده است، می پرسم.

عباس صفاری: مقداری از آن به خاطر اين است که وقتی شاعر يا نويسنده ای در يک فضای سانسور زده کار می کند، بخش مهمی از تلاش اش را به اين اختصاص می دهد که چطور حرف اش را به صورت پوشيده و در لفافه و به صورت کنايه و استعاره بيان کند و طبعا در آن زمينه استاد می شود و تمام اسباب و اثاثيه آن کار را که لازم دارد ياد می گيرد.
وقتی به غرب می آيد ديگر به آن آلات و ادوات احتياجی ندارد. يعنی آن دانشی که کسب کرده است که چگونه حرفش را در لفافه بيان کند را ديگر لازم ندارد. طبعا اين شخص بايد از نو شروع کند. بايستی راه ديگری برای بيان خود پيدا کند که تاثيرگذار باشد و اين زمان بر است.»

محمدرضا نيکفر ، استاد فلسفه در آلمان معتقد است که سانسور به توليد يک منش می انجامد.

محمدرضا نیکفر: سانسور يک منشی ايجاد کرده که شايد اين منش تا پيش از اين برای ما جذاب بود. به خاطر تربيتی که داشتيم. خواندن حافظ و آن کنايه ها و آن اشاره ها و کسان زيادی مثل حافظ که در زندگی ما موثر بوده اند و به نوعی برای اين منش پشتوانه ايجاد می کردند.
ولی انسان مدرن نمی تواند با اين کنايه ها بسازد. هنرمندان و نويسندگان ما فقط در يک شکل بيانی ممارست می کنند و بهترين کارهای شان را در همان شکل خلق می کنند. اين مسئله به هيچ وجه، ديگر در دنيای مدرن ما قابل ستايش نيست.
نمی توانيم فقط با سانسور آن را توجيه کنيم. يعنی بگوييم که چون سانسور وجود دارد، پس اين منش هم وجود دارد. من می گويم که بخشی از اين مسئله به بی مايگی فرهنگی هم برمی گردد و همه مشکل از سانسور نيست.»

بيشترين فشار سانسور در ايران بر چه مواردی متمرکز است؟ عباس صفاری که آثارش را در ايران به چاپ رسانده در اين باره می گويد:

عباس صفاری: سانسور در ايران بر دو موضوع و مسئله حساس (استوار) است. يکی در بخش سياسی و به ويژه در بخش مذهبی که نبايد به شکل نمادی يا واقعی درباره ائمه اطهار، آيت الله ها و آن هايی که در راس حاکميت هستند، در آثار نويسندگان حضور داشته باشند. به ويژه در زمانی که نگاه انتقادی به آنها وجود دارد.
ديگری هم سانسور در مسائل اخلاقی با تکيه بر مسائل جنسی است. يا حساسيت نسبت به ادبيات «الفيه و شلفيه» که به آن ادبيات مستهجن می گويند.
از مجموعه آخر من اينها حدود ۳۰ تا ۳۵ صفحه را سانسور کردند. اما من نمی آيم خودم را سانسور کنم تا آنها ديگر اين ۳۰ صفحه را کم نکنند. بلکه من کار خودم را انجام می دهم و اگر اينها اين ۳۰ صفحه را برداشتند، من با شعر ديگری آن را جايگزين می کنم.»

يکی از تبعات سانسور، وادار کردن نويسنده جان به لب شده به مهاجرت اجباری است. اما در آن صورت؛ پيامدهای سانسور باز هم او را رها نمی کند. نخستين پيامدش توقف توليد اثر در حوزه فرهنگی است.

محمدرضا نيکفر: ايرانيانی که به عنوان نويسنده به خارج از کشور مهاجرت می کنند عمدتا دوره جوانی را پشت سر گذاشته اند. به اين معنا که ۳۰ سال به بالا دارند و توانايی شان برای انتگراسيون پايين است. چون پشتوانه انتگراسيون را ندارند.
مهمترين مسئله اين است که زبان بلد نيستند. و اينها نمی توانند با جامعه خارج از ايران يک رابطه خلاقانه داشته باشند و از ادبيات بيرون از ايران به خوبی استفاده کنند. زبانی که می آموزند در حدی نيست که بتوانند با توسل به آن بنويسند يا وارد گفت و گو با دوستان نويسنده از کشورهای ديگر بشوند و يا در دانشگاهها درس بخوانند يا تدريس کنند.
تعداد بسيار کمی از آنها می توانند اين مشکلات را از سر بگذرانند. مسئله ديگری که هست اشکالات فرهنگی در ميان ايرانيان خارج از کشور است. واقعيت اين است که ايرانی برای کتاب پول نمی دهد. رونق کتابفروشی های ايرانی بسيار کم است. وقتی نويسنده اين وضعيت را مشاهده می کند و مورد حمايت قرار نمی گيرد، طبعا ناچار است که برود به کارهای ديگری دست بزند. طبعا دچار فشار روانی می شود.»

عباس صفاری، شاعر و نويسنده نيز، وضعيت نويسنده خارج شده از کشور سانسور زده را چنين توضيح می دهد:

عباس صفاری: زبان فارسی يک زبان بين المللی نيست و يک زبان مهجور است. هنرمندان ما به ويژه آن کسانی که مهاجرت می کنند نيز از موقعيت مالی مناسبی برخوردار نيستند که احتياج به کار کردن نداشته باشند. اين است که وقتی مهاجرت می کنند، در درجه اول به دليل محدوديت هايی که در ايران اعمال می شده است، به شدت تحت تاثير آن چه که می بينند قرار می گيرند و بالانس ذهنی شان در واقع به هم می خورد. تا بتوانند اين بالانس و تعادل را دوباره به دست بياورند، ده سال به طول می انجامد.
برخی اوقات اين ده سال زمان بسياری زيادی است و اينها را از هدفی که داشته اند کاملا دور می کند. به همين دليل است که من به ندرت کسی را ديده ام که در اين موقعيت ها به خارج از ايران مهاجرت کند و در خارج از کشور هم موفق باشد.»
سانسور يک منشی ايجاد کرده که شايد اين منش تا پيش از اين برای ما جذاب بود. به خاطر تربيتی که داشتيم. خواندن حافظ و آن کنايه ها و آن اشاره ها و کسان زيادی مثل حافظ که در زندگی ما موثر بوده اند و به نوعی برای اين منش پشتوانه ايجاد می کردند.
ولی انسان مدرن نمی تواند با اين کنايه ها بسازد. هنرمندان و نويسندگان ما فقط در يک شکل بيانی ممارست می کنند و بهترين کارهای شان را در همان شکل خلق می کنند. اين مسئله به هيچ وجه، ديگر در دنيای مدرن ما قابل ستايش نيست.

محمدرضا نیکفر، استاد فلسفه در آلمان

سانسور قربانی اش را به ندرت رها می کند. محيط می تواند تغيير کند. سالها هم بگذرد. اما منشی که سرزمين سانسور زده طی ساليان دراز توليد کرده است، همچنان باقی می ماند.

محمدرضا نيکفر در اين باره می گويد: ما چون به اندازه کافی فرهنگ دوست و فرهنگ پرور نيستيم، يک رژيم می تواند بيايد و ۲۰ سال سانسور را اعمال کند و مردم هم آن را تحمل کنند.
تاثير سانسور زبان بستگی است. و اين زبان بستگی باقی می ماند. زبان بستگی است که در نهايت باعث ادامه پيدا کردن سانسور می شود. اين طور هم نيست که وقتی سانسور برطرف شد، به يکباره زبان ها گشوده شود و اين زبان ها بتوانند به طور دقيق مسائل شان را بيان کنند.
احيانا وقتی در جلسات ايرانی در خارج از کشور هم می نشينيد، با يک مشکل جدی مواجه می شويد و آن هم اين است که اکثر افراد شرکت کننده بلد نيستند سوال کنند و تا بخواهند موضوع را بيان کنند به يکباره حالت پرخاش به خود می گيرند و اين پرخاش منجر به اين می شود که نتوانند منظورشان را بيان کنند.
اين امر نشان دهنده يک کمپلکس (پیچیدگی) عجيبی است که از مدرسه شروع می شود، در جامعه و مدرسه ادامه پيدا می کند و در حزب سياسی و فعاليت اجتماعی ادامه می يابد و زبان بستگی در نهايت اين مشکلات را ايجاد می کند و باعث می شود که کمينيکاسيون (ارتباط) هم خوب پيش نرود و کار به پرخاش و طعنه و ايهام بکشد و زبان روشنی وجود نداشته باشد که انسان ها بتوانند با آن تبادل انديشه کنند.»

اما چرا نويسندگان برخی سرزمين های فاقد آزادی بيان پس از خروج از سرزمين های خود متوقف نمی شود؟

خوليو کورتاسار، داستان نويس آرژانتينی، بهترين آثارش را در فرانسه نوشت. و نيز ميلان کوندرا، نويسنده چک از آن جمله اند.

عباس صفاری در اين باره چنين می گويد: کورتاسار يا نويسندگان آرژانيتی که به پاريس هجرت کرده اند به زبانی صحبت می کنند که به هر حال از شاخه های زبان لاتين است. اينها از نظر مذهبی هم يا کاتوليک يا پروتستان هستند. فاصله فقط در اين است که جامعه ای که به آن هجرت کرده اند، نسبت به آمريکای لاتين پيشرفته تر است.
طبعا اينها خيلی سريع اين فاصله را پر می کنند. ولی ما وقتی از جامعه ايران هجرت می کنيم، از جامعه ای می آييم که هنوز هم تا حدودی فرهنگ فئودالی بر آن حکمفرماست.
از همه مهمتر در اين ميان مسئله زبان است. آنهايی که از آمريکای جنوبی هجرت می کنند، اکثرا به زبان های بين المللی مسلط اند. به عنوان نمونه به بورخس اشاره می کنم که در اواخر عمرش، دوستش کتاب های ايرلندی را که به زبان قرن پنجم ايرلندی نوشته شده بود به او می داد تا بخواند و او می رفت زبان های کهنه و قديم و کهن اروپايی را می آموخت و بر زبان های روز اروپا مثل فرانسه و انگلیسی کاملا مسلط بود. ما يک چنين هنرمندی تا به حال در ايران نداشته ايم.»

بنابر اين سانسور نه فقط برشی در زمانه ای خاص را تحت تاثير خود قرار می دهد، بلکه تبعات و پيامدهای ماندگار فرهنگی ايجاد می کند. تبعاتی که دکتر محمدرضا نيکفر، استاد فلسفه به آن «زبان بستگی» می گويد.

به اعتقاد او، به دلايل بسيار، ملت ها بايد امر سانسور و مقابله با آن را بسيار جدی بگيرند.

محمدرضا نیکفر: به اين اعتبار ما بايد سانسور را جدی بگيريم که سانسور گلوی کمينيکاسيون و گفت وگوی ما را می گيرد. سانسور جلوی اظهار نظر خلاق و آزادانه ما را سد می کند. به تدريج اين زبان بستگی هی بيشتر و بيشتر و بيشتر می شود، به طوری که وقتی زبان به تدريج بسته شد، توانايی ها و خلاقيت ها وارد عرصه های ديگری می شود.
بدين معنا که مجموعه فساد و ابتذال در فرهنگ گسترش پيدا می کند، روابط انسان ها را تخريب می کند و چيزی از فرهنگ ديگر توليد نمی شود.»