تابستان ۶۷ و «کشتار از پیش سازماندهی‌شده»

هر سال تابستان برای من یادآور خاطرات تلخ از دست دادن دوستان و هم‌بندهایم در زندان‌های جمهوری اسلامی است. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم روزی به سوگ کسانی بنشینم که توسط حکومت استبدادی حاکم که دوران محکومیت خود را به خاطر کار تشکیلاتی با سازمان مجاهدین و نیروهای چپ در زندان بودند و در حال گذراندن دوران محکومیت خویش هستند به صورتی غیرانسانی و دسته‌جمعی اعدام شوند.

هنگامی که جوانی بیش نبودم و برای محقق ساختن اهدافم و برای به ثمر نشاندن حکومت مستضعفان خمینی و جامعه بی‌طبقه توحیدی رجوی در زندان بودم. فکر نمی‌کردم خمینی و رژیمش این‌قدر «درنده خو» باشند و نیز هیچگاه این موضوع به مغزم خطور نمی‌کرد که روزی مسعود و مریم رجوی برای رسیدن به قدرت تمام نیروها و یاران خود را در یک قمار بزرگ به نام (فروغ جاویدان) و بدون اینکه کمترین مهارتی در جنگ منظم داشته باشند طی سه روز در دشت‌های کرماشان به قتلگاه بفرستند. نیروها و افرادی تحصیل کرده که سرمایه‌های ارزشمندی برای آینده این آب و خاک بودند.

اگر چه بیش از پنج سال از دوران جوانی‌ام را در پشت میله‌های زندان، و مدت پنج سال را نیز در تبعیدگاه‌ها در نوار مرزی و در قرارگاه‌های سازمان مجاهدین و زندان‌های خمینی، رجوی و صدام سپری نمودم و الان بیش از دو دهه است که در هلند زندگی می‌کنم، حتی یک لحظه هم یاد و نام آن عزیزان که سال‌ها با هم در زندان، خارج از زندان و عملیات‌های نظامی بوده‌ام را از یاد نبرده‌ام.

فصل تابستان برای من یادآور اعدام‌های گروهی هم‌بندانم در زندان‌های ایلام، کرمانشاه و قم است. تابستان سال ۱۳۶۷ خوب یادم است زمانی که هر روز هنگام نهار خوردن در سالن غذاخوری قرارگاه اشرف، صدای مجاهد نام ده‌ها نفر از اعدام‌شدگان را اعلام می‌کرد.

تابستان هر سال برای من یادآور نشست‌های چند روزه مسعود رجوی درعراق است که پس از دست دادن آن همه نیرو وقتی که تعداد کمی با بدن‌های مجروح با هزار بدبختی خود را به عراق رسانده بودند، رجوی همه ما را که زنده برگشته بودیم، گناهکار و عامل همه شکست‌ها و كشته شدن یاران‌مان وعدم پیروزی در عملیات فروغ نامید. او شکست را به گردن ما و کسانی می‌انداخت كه سالم و یا مجروح و با هزار بدبختی و سختی خود را به قرارگاه رسانده بودند.

تابستان هر سال برای من یادآور حرف‌های مریم رجوی در نشست‌های چند روز پس از شکست فروغ است که می‌گفت: اگر شما به رهبری رجوی ایمان می‌داشتید زنده بر نمی‌گشتید!

می‌گفت: شما می‌بایستی از تنگه چهارزبر با چنگ و دندان عبور می‌كردید. می‌گفت: شما پشت تنگه‌های فردی خود گیر كرده بودید. یعنی شما که برگشته‌اید و زنده مانده‌اید به رهبری رجوی ایمان نداشته‌اید. كسانی كه ایمان داشتند كشته شدند.!

به نظر مریم و مسعود رجوی علت شکست سازمان مجاهدین در این عملیات این بود که افراد همگی پشت تنگه‌های فردی خویش گیر کرده بودند و برنامه و طرح‌های آنها بدون نقص و اشتباه بوده است.

تابستان هر سال برای من یادآور حرف‌های مسعود رجوی است که اعدام و کشته شدن بچه‌های مجاهد را پیروزی بزرگی برای خود و برچیدن میز لیبرال‌ها می‌دانست و طویل شدن فهرست اعدام‌ها و کشته‌شدگان را به عنوان پیروزی برای مقاومت «یعنی خودش» می‌دانست و نه نابودی یک نسل درنتیجه استراتژیک و تاکتیک غلط به دست خودش!

تابستان هر سال برای من یادآور اعدام دوستان و همرزم‌هایم در زندان‌های ایلام، کرمانشاه و ساحلی قم و کشته شدن صدها نفر دیگر از آنها در زیر پل‌های جاده چهار زبر، و کنار جاده شاه‌آباد، کرمانشاه و یا زنده در آتش سوختن آنها در حالی که حتی امکان یک لحظه دفاع از خود را به خاطر اشتباه بزرگ نظامی سران سازمان مجاهدین نداشتند، است. دوستان و یارانی که با بدن‌های پاره‌پاره، دسته دسته در مقابل چشمانم جان می‌دادند و من نمی‌توانستم هیچ کاری برای آنها انجام دهم.

تابستان هر سال یادآور تلاش من برای نجات خود از محاصره نیروهای رژیم در منطقه چهار زبر است، وقتی زیر رگبار گلوله دوشکای بسیجی‌های رژیم بودم و از طرفی به یاد زندان دیزل‌آباد و ایلام و شکنجه‌گران رژیم می‌افتادم و فکر می‌کردم که اگر اسیر شوم آنها چه بر سرم خواهند آورد و از طرف دیگر با اینکه یک دست و پایم و سینه‌ام زخمی بود و خودم را به هر آب و آتشی می‌زدم و به خودم می‌گفتم که یا کشته می‌شوم و یا از محاصره نیروهای رژیم خارج می‌شوم.

تابستان هر سال برای من یادآور زنان و مردان جوانی است که بسیاری از آنها برای تحصیل به کشورهایی چون آمریکا وکشورهای اروپایی رفته بودند و سران سازمان مجاهدین با وعده پیروزی بر رژیم آنها را بدون اینکه حتی رفع گیر یک اسلحه کلاشینکف را بدانند و بدون اینکه حتی یک گلوله شلیک کرده باشند برای انجام عملیات فروغ جاویدان به عراق کشانده و بعد آنها را در مقابل رژیم تا دندان مسلح و در دشت‌ها و کوه‌های غرب کشور رها کردند.

جوانانی که با بدن‌هایی زخمی و تکه پاره، آب و کمک می‌خواستند و بدن‌هایشان بر اثر اصابت گلوله و ترکش له شده بود و آخرین نفس‌های خود را می‌کشیدند و همانند برگ‌های گل پرپر می‌شدند و هیچ کمکی نبود که به آنها برسد و با لب‌های خشک و گلوی تشنه در کنار جاده، زیر پل چهار زبر، در کنار شرکت آسفالت چهار زبر، در دشت حسن‌آباد و گردنه‌ها وجاده‌ها تا مرزعراق جان سپردند.

***

اما بپردازم به کشتار زندانیان سیاسی دربند و زندانیانی که از زندان آزاد شده و در سال ۱۳۶۷ به جوخه‌های اعدام سپرده شدند:

برای اینکه به یک تحلیل درست از کشتار پی ببریم بهتر است اول بدانیم که رژیم پس از رسیدن به قدرت چه اقداماتی را برای سکوت و سرکوب مخالفین در زندان انجام داد و در نهایت به این نتیجه خواهیم رسید که این کشتار یک حرکت حساب شده و سیستماتیک برای حذف کامل و فیزیکی مخالفین سیاسی بوده است.

پس از اینکه رژیم جمهوری اسلامی با پنجه‌های آهنین و شکنجه و اعدام نتوانست مقاومت زندانیان را در هم بشکند، برای اینکه از رشد جریانات سیاسی جلوگیری نماید دست به یک حرکت تازه زد و با شدت دادن به شکنجه‌های وحشیانه، تعدادی از زندانیان را زیر شکنجه‌های غیرانسانی چنان خورد و خمير نمود که مجبور شدند به ازای نجات جان خود با آنها (عوامل رژیم) در پیشبرد اهداف‌شان همکاری نمایند و در نهایت اولین شبکه نیروهای توّاب در زندان‌های کشور شکل گرفت.

اگرچه رژیم فکر می‌کرد با استفاده از روش و برنامه «تواب‌سازی» می‌تواند احزاب سیاسی و مخالفين خود را ریشه‌کن کند و مانع جذب افراد در این احزاب شود اما در عمل این کار آنها نتیجه عکس داد و تعدادی از کسانی که تواب بودند و حتی علیرغم لو دادن دوستان خود و پس از چند سال کار در زندان برای رژیم آزاد شده بودند، مجدداً به عراق آمده و به سازمان مجاهدین پیوستند. این شکست رژیم باعث شد که آنها یک طرح غیرانسانی دیگر را به مرحله اجرا در آورند تا برای همیشه از شر زندانیان مقاوم نجات پیدا کنند.

از ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ که در شهر ایلام دستگیر شدم و تا خرداد ۱۳۶۵ که از زندان دیزل‌آباد آزاد شدم، در زندان‌های مختلفی از جمله زندان‌های ایلام، دیزل‌آباد کرمانشاه و چند ماهی هم در زندان ساحلی قم بودم. در تمام طول این مدت یک هودار تشکیلاتی سازمان مجاهدین در زندان بودم و بعد از آزادی از زندان به مدت یک سال در ایران و با تشکیل یک هسته تشکیلاتی جدید برای سازمان مجاهدین به فعالیت‌های سازمانی خود ادامه دادم.

من در آن زمان مسئول تنها هسته باقی‌مانده سازمان مجاهدین در ایلام بودم. وظیفه ما ارتباط با هوداران سازمان و راضی کردن آنها برای اعزام به عراق بود. ما در لشکر ۲۸ خرم‌آباد چند نیروی نظامی داشتیم که کار انتقال نیروها را از میمک به عراق انجام می‌دادند.

نهایتاً در فروردین ماه ۱۳۶۶ و به دستور سازمان مجاهدین از طریق نوار مرزی غرب کشور به عراق رفتم و تا سال ۱۳۷۰ در اردوگاه مجاهدین حضور داشته و به فعالیت‌های خود ادامه دادم.

بعد ازجریان همکاری سازمان مجاهدین با ارتش صدام در عملیات نظامی علیه کردها و سرکوب بی‌رحمانه ملت کرد من به نشان اعتراض از این موضوع، جدایی خود از سازمان را اعلام داشتم و به همین دلیل بیش از یک سال در زندان‌های سازمان مجاهدین و در اردوگاه رمادی در حبس و تبعید اجباری بودم و امسال حدود ۲۱ سال است که از آن زمان می‌گذرد و من با خانواده‌ام درحدود دو دهه است که در کشو هلند مقیم شده و زندگی می‌کنیم.

در طول پنج سالی که در زندان بودم، سه سال آن را در زندان دیزل‌آباد گذراندم، اکثر زندانیانی را که در سال ۶۷ توسط رژیم جمهوری اسلامی اعدام شدند، از نزدیک می‌شناختم و در زندان با آنها رابطه نزدیکی داشتم. ما فقط در سال‌های ۶۰ و ۶۱ در زندان دیزل‌آباد و ایلام تشکیلاتی سیاسی داشتیم، زیرا رژیم با استفاده از شکنجه مجاهدین می‌توانست به روابط و هسته‌های تشکیلاتی ما پی ببرد و افراد زیادی به همین خاطر اعدام شدند.

پس از اعدام چند نفر به خاطر لو رفتن تشکیلات داخل زندان کرماشان، بچه‌های زندان از سال ۱۳۶۱ تصمیم گرفتند که دیگر در زندان کار تشکیلاتی انجام ندهند. از آن پس تنها می‌توانستیم کارهای صنفی در بند زندان سازماندهی کنیم بدون اینکه رنگ و بوی سیاسی به آن داده باشیم تا اینکه در سال ۶۴ بار دیگر در زندان ایلام موضوع درست کردن تشکیلات مجدداً از سر گرفته شد و این موضوع در ایلام باعث اعدام چهار نفر از دانش آموزان ایلامی و دستگیری تعداد زیادی از هواداران مخفی سازمان مجاهدین در خارج زندان و به زیر شکنجه رفتن تمام بچه‌های سازمان مجاهدین در زندان ایلام شد.

تمام پول و اسلحه‌هایی که قبلاً مخفی کرده بودیم و تا آن زمان لو نرفته بودند از طریق زندان و رابط زندان که برداران‌شان عضو تشکیلات خارج زندان بودند، به تشکلات جدید انتقال داده شد. لو رفتن تشکیلات جدید داخل و خارج از زندان زمانی اتفاق افتاد که دو نفر از زندان ایلام هنگامی که برای معالجه به بیمارستان رفته بودند از بیمارستان فرار کردند.

آنها با استفاده از نیرو و امکانات تشکیلاتی جدید سازمان که در خارج زندان ایجاد شده بود فرارکرده و تشکیلات خارج از زندان به آنها کمک کرد تا از طریق نوار مرزی به عراق بروند.

رژیم پس از دستگیری چند نفر از بستگان آنها و کسانی از اقوام زندانیان سیاسی که با آنها رابطه دوستی داشتند و پس از تنیدن یک دام اطلاعاتی و امنیتی آنها را دستگیر و روانه شکنجه‌گاه‌های سپاه پاسداران ایلام کرد. پس از دو روز زیر شکنجه بودن خواهر یکی از افراد فراری سر نخ تشکیلات را به آنها می‌دهد و در نهایت تشکیلات خارج از زندان لو می‌رود و همه آنها در کمترین زمان ممکن دستگیر شدند.

رژیم سپس به سراغ ما در زندان آمد و زندانیانی که نام آنها لو رفته بود به زندان سپاه انتقال دادند و چند هفته آنها را شکنجه کردند. خوشبختانه بچه‌های زندان در آن سال مقاومت کردند و همه آنها زنده ماندند ولی تشکیلات بیرون از زندان سازمان به خاطر اینکه تشکیلاتی بود که تنها کارایی سیاسی داشت در مدت یک روز همه دستگیر شده و پنج نفر از آنها نیز اعدام شدند و عامل اصلی لو رفتن تشکیلات پس از چند سال تحمل حبس آزاد شد.

پس از این ضربه در ایلام و ضربه دیگری که به تشکیلات سازمان در زندان دیزل‌آباد وارد شد که در عرض کمتر از یک هفته اکثریت «نیروهای خط سه» که تشکیلات داشتند و تشکیلات آنها نیز لو رفت و ضربه بزرگ تشکیلاتی برای سازمان بود، لذا سازمان مجاهدین و سایر نیروهای سیاسی در زندان تا زمانی که من در زندان بودم تصمیم گرفتند که دیگر به هیچ عنوان کار تشکیلاتی در زندان ندهند زیرا این کار باعث به هدر رفتن تلف شدن نیروهای سازمان می‌شد.

خیلی از کسانی که با من در طول پنج سالی که در زندان بودند و در تابستان ۶۷ اعدام شدند کسانی بودند که مدت زندان آنها یا تمام شده بود و یا چند ماهی بیشتر به پایان دوران حبس‌شان باقی نمانده بود. تا آنجا که حافظه‌ام یاری می‌دهد حدود ۱۰۲ نفر از آنهایی را که اعدام شدند، می‌شناسم.

همانطور که گفتم سازمان مجاهدین برای اینکه حس انتقام‌جویی را در ما زنده کند در قرارگاه اشرف سازمان مجاهدین هر روز هنگام نهار رادیو مجاهد نام اعدام‌شدگان را اعلام می‌کرد. در این کشتار شهر کوچک سنقر کلیائی در استان کرماشان که در آن زمان به شهرسازمان مجاهدین نام گرفته بود، بیشتر زندانیان اهل آن شهر یا در زندان و یا بعد از آزادی دستگیر و اعدام شدند. من نام ۱۷ نفر از زندانیان اعدام شده سنقر کلیائی یادم هست.

شهر کوچکی که کمتر کسی در ایران می‌داند که این شهر کجای نقشه ایران قرار دارد. این شهر در استان کرمانشاه واقع شده است. در این شهر کوچک، مجاهدین در سال‌های اول انقلاب خیلی نفوذ پیدا کردند. بعد از اوج‌گیری سرکوب‌ها از سال ۱۳۶۰ به بعد، صدها نفر در این شهر اعدام شدند.

بیشتر زندانیان سیاسی در استان‌های ایلام و کرمانشاه و زمانی که نیروهای رژیم در جنگ با عراق و در چند جبهه با سازمان مجاهدین با کمک آتش تهیه شکست خورده بودند، به دلیل نزدیک بودن شهرهای این دو استان به مرز عراق، همزمان با گسترش عملیات سازمان مجاهدین در شهرهای مرزی غربی و تصرف شهر مهران در عملیات «چلچراغ» در بهار و اوائل تابستان ۶۷ رژیم زندانی‌های سازمان را در ایلام و کرماشان به استان‌های مرکزی‌تر منتقل کردند.

اکثریت آنها را به زندان گوهردشت (رجایی شهر) فرستادند. در سال‌های قبل از ۶۷ و همزمان با بمباران شهرهای ایران توسط دولت عراق، زندانیان سیاسی ایلام را به زندان ساحلی قم انتقال دادند. مثلاً در بمباران‌های سال ۱۳۶۴، موقعی که خود من هم در زندان بودم، ما را به زندان ساحلی قم فرستادند.

این کار به خاطر امنیت ما نبود، بلکه عوامل رژیم به ما می‌گفتند اگر بمب روی سر شما بیاید، ما مشکلی نداریم تازه خوشحال هم می‌شویم اما ما نگران این هستیم که اگر در یکی از این بمباران‌ها دیوار زندان فرو ریخت، شما فرار می‌کنید و مجدداً به سازمان مجاهدین ملحق می‌شوید و ما شاید نتوانیم شما را دستگیر کنیم زیرا فاصله تا مرز عراق نزدیک است.

همه زندانی‌هایی که در سال ۶۷ از ایلام و کرمانشاه به اوین و گوهردشت انتقال یافتند، در قتل‌عام زندانیان سیاسی در آن تابستان شوم اعدام شدند. از زندانیان سیاسی آن سال ایلام تنها دو نفر زندانی سیاسی در زندان ایلام باقی مانده بودند و زمانی که عملیات فروغ جاویدان شروع شده بود در حین انتقال آنها به سمت کرماشان بر اثر واژگون شدن کامیون حمل آنها یک نفر از آنها به نام جبار شبیبی در دم کشته شد و زندانی دیگر همراه تعدادی از زندانیان عادی مجروح شدند و ایشان تنها زندانی زنده از آن کشتار شوم و بی‌رحمانه است.

بیشتر کسانی که از زندان دیزل‌آباد و زندان ایلام و یک نفر زندانی از زندان ساحلی قم که یک طلبه بسیار با هوش بود و من می‌شناسم همه در حال «ملی‌کِشی» بودند. «ملی‌کِشی» بچه‌های زندان برای همه آنها زندانیانی استفاده می‌کردند که محکومیت خود را تمام کرده بودند و خانواده آنها پول، خانه و یا ملکی برای آزادی آنها نداشتند که در گرو وثیقه دادگاه انقلاب بگذارند و یا دادگاه نمی‌خواست آنها را آزاد کند. تعدادی از زندانیان آزاد شده هم در آن تابستان دستگیر و راهی زندان شدند. بیشتر آنها پس از آزادی از زندان کار سیاسی نمی‌کردند و به زندگی عادی خود مشغول بودند.

در رابطه با زندانیان آزادشده ایلامی که اعدام شدند به صراحت می‌گویم که آنها هیچ رابطه تشکیلاتی با سازمان مجاهدین نداشتند. من از طرف سازمان مسئول بودم تا با آنها تماس بگیرم و در صورت موافقت‌شان آنها را از طریق منطقه مرزی ایلام به عراق بفرستم. من و همسرم قبل از رفتن به عراق مسئول یک هسته مخفی سازمان مجاهدین در ایلام بودیم و می‌توانستیم تمام کسانی که حاضر بودند به عراق بروند به کمپ سازمان در عراق اعزام کنیم زیرا یک هسته مخفی انتقال نیرو در لشکر خرم‌آباد که در مرز مستقر بود در اختیارداشتیم.

در لشکر خرم‌آباد نفوذی داشتیم. من و همسرم با تک‌تک هوادران سازمان مجاهدین که از زندان آزاد شده بودند، دیدار کرده و صحبت‌های طولانی داشتیم و از میان آن همه افراد تنها سه نفر از آنها حاضر شدند که به عراق بروند و قبل از خارج شدن ما از ایران آنان از طریق منطقه مرزی مَیمَه و کانی سخت به عراق رفتند.

افراد دیگر حاضر نبودند به هیچ عنوان به اردوگاه سازمان مجاهدین در عراق بروند. اگرچه همه آن دوستانم که برای بار دوم دستگیرشدند هنوزهوادار سازمان مجاهدین بودند و رگه‌هایی از ارتباط ایدئولوژیک با سازمان هم در وجودشان نمایان بود اما تحلیل و تصمیم سازمان مجاهدین دال بر پیوستن به ارتش سازمان مجاهدین در عراق را قبول نداشتند.

حرف آنها این بود که رفتن به عراق اشتباه است و مجاهدین همانند آنچه شاه ایران در قیام ایلول بر سر ژنرال بارزانی آورد را صدام بر سر آنها خواهد آورد و صدام به اعضای مجاهدین وفا نخواهد کرد.

بر خلاف اعدام زندانیان در شهرهای بزرگ، در کشتار تابستان سال ۶۷ خیلی از جنازه‌های اعدام‌شدگان ایلام و کرماشان توسط رژیم به شهر خودشان فرستاده شده و یا در قبرستان‌های عمومی و یا در قبرستانی در کنار قبرستان‌های عمومی که پس از اعدام‌های سال ۶۰ به نام «لعنت آباد» درست کرده بود به صورت پراکنده و فردی دفن شدند.

حتی در بعضی از شهرستان‌های این دو استان بر خلاف اعدام‌های سال‌های ۶۰ تا کشتار ۶۷ جنازه‌های اعدامی‌هایی که شکنجه نشده بودند را به غسال خانه شهر می‌بردند و به خانواده اعدامی‌ها می‌گفتند که بروند جسد فرزندشان را تحویل گرفته و دفن کنند. اعدام‌شدگان ۶۷ را ابتدا دفن می‌کردند و سپس به خانواده آنها می‌کردند که فرزندتان اعدام شده و در فلان جا دفن شده است.

در استان ایلام یکی از خانواده‌ها پس از اینکه فرزندشان که دانشجوی رشته پزشکی بود و در سال ۶۴ زیر شکنجه کشته شده بود، عوامل رژیم به آنها گفته بودند که فرزندتان در فلان نقطه دفن شده است و هنگامی که آنها شبانه به محل دفن فرزند خود می‌روند و بعد از نبش قبر با جسد و بدن شکنجه‌شده فرزندشان روبه‌رو می‌شوند.

در رابطه با اعدام‌های بعدی و طبق اطلاعاتی که مردم دهان به دهان نقل می‌کنند، گفته می‌شود که پس از دفن اجساد اعدام‌شدگان، روی جسد آنها را با بتن پوشانیده و یا آهک می‌ریختند تا سریعاً پودر و تجزیه شوند.

------------------------------------------------------------------------------------------
* محمدرضا اسکندری سردبیر سایت رادیو کردانه، زندانی سیاسی سابق و از اعضای پیشین مجاهدین خلق ایران است. آقای اسکندری در کتابی به نام «بر ما چه گذشت» خاطرات دوران عضویت خود در سازمان مجاهدین خلق را به رشته تحریر درآورده است.
** نظرات طرح شده در این نوشته، بازتاب دیدگاه رادیو فردا نیست.