پاسخ مهدی خزعلی به مقاله «در جستجوی فرزندان از دست رفته» مجید محمدی

مهدی خزعلی

مجيد محمدی در مطلبی با عنوان «در جستجوی فرزندان از دست رفته» که در بيست چهارم آبان ماه سال جاری در وب سايت راديو فردا منتشر شد، به زوايايی از زندگی برخی از فرزندان مقامات جمهوری اسلامی پرداخته بود.

آنچه در پی می آيد پاسخ مهدی خزعلی، پزشک، وبلاگ نویس منتقد و فرزند آيت الله ابوالقاسم خزعلی، به بخشی از اين مطلب است:

مقاله مجيد محمدی را می توانيد اينجا بخوانيد.

جناب آقای محمدی (جامعه شناس)

باسلام؛ در اين مختصر پاسخی به مقاله شما با عنوان «در جستجوی فرزندان از دست رفته»در راديو فردا تقديم می نمايم:

نوشته ايد: «پسر خزعلی می‌تواند با راه‌اندازی يک موسسهٔ نشر از رانت‌های وزارت ارشاد برخوردار شود.»

پاسخ:

ای کاش جامعه ايران را بهتر می شناختيد، نشر در اين جامعه فقير است، هر کس ليسانس داشته باشد می تواند درخواست مجوز نشر کند و به اين حرفه بپردازد، نيازی به رانت نيست! اما اگر عاشق نيستيد سراغ اين حرفه نياييد، هر شغل ديگری پردرآمد تر است، در واقع در اين بحران اقتصادی که مردم نان شب ندارند، اول چيزی که از سبد خريد خانواده حذف می شود، کتاب است، کتاب!

از ۱۰۰۰۰ مجوز نشر صادر شده ۲۰۰۰ ناشر فعال هستند و مابقی راکد و تعطيل، اين نشر آش دهان سوزی نيست!

نوشته ايد: «آن دسته از مقامات امروز جمهوری اسلامی که دوران انقلاب سال ۱۳۵۷ را تجربه کرده و در آن فعال بوده‌اند، اکثرا با ارادهٔ خويش به اسلام انقلابی روی کردند. در عين حال همهٔ امکانات زندگی برای اين نسل تازه ( فرزندان) فراهم بوده و در ناز و نعمت بزرگ شده‌اند، ثروتمندان و قدرتمندان جمهوری اسلامی به اين منابع بدون کسب مقتضيات و فرهنگ آن دست يافته‌اند و نه تنها خود، بلکه اعضای خانواده‌شان با بحران «جابه‌جايی» يا «از جای خود به درشدگی» (نا‌همسازی عالم واقع با ذهنيت) روبه‌رو هستند. کسانی که برای خريد يک آب‌نبات يا بستنی مجبور بودند ساعت‌ها گريه کنند يا نان را از خواهر و برادر خود قاپ بزنند امروز صاحب صد‌ها و هزاران ميليارد تومان ثروت هستند و فرزندان‌شان بدون زحمت صاحب همه چيز می‌شوند.»

پاسخ:

اولا؛ من قبل از آن که آقازاده باشم، فرزند خصال خويشم ، من يک پزشک بسيجی انقلابی ام، که در سالهای انقلاب بيش از بقيه در تظاهرات بوده و تا دقايق آخر در کنار برادر شهيدم بودم! در جنگ شرکت داشتم و پس از ديپلم روی پای خود ايستادم و از پدر کمک نگرفته ام. با زحمت و تلاش شبانه روزی کار کردم و درس خواندم!

ثانياً؛ قبل از انقلاب در خانه ای با ۸ اتاق زندگی می کرديم و شنا را در استخر خانه خودمان ياد گرفتم، يادش بخير چه باغچه های باصفايی داشتيم، حالا خانه ما مدرسه شده است! بعد از انقلاب به تهران آمديم و در يک خانه سازمانی مشترک با آقای جنتی ساکن شديم، زندگی مرفه و خوبی قبل از انقلاب داشتيم و بعد از انقلاب وضعمان بدتر شد.

امروز هم که از همه وعده و وعيد ها گذشته ام و بين دادسرا و دادگاه و زندان در آمد و شدم، کم لطفی است که اينگونه برای من بنويسيد، کم مهری است که مرا در کنار آقازاده های کذا و کذا قرار دهيد، اما غمی نيست، چون او می بيند، ما را رضای دوست بس است!