لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۹:۰۰

وقتی جوانان آبکنار ایمان آوردند به آغاز فصل سرد...


در کوچه برف می‌بارد. در کوچه برف می‌بارد و این ابتدای ویرانی ست. آن روز یازدهم بهمن ماه بود و برف آن قدر بارید و بارید که یک‌شبه در ۱۰ استان کشور به کولاک تبدیل شد. جاده‌ها بسته شد و باد، سقف خانه‌ها را با خود برد. در ۱۶ روستای آمل و بابل آن شیروانی‌های قشنگِ روستایی که بوی تنور و نان تازه را در پناه خود می‌گرفتند، ناگهان از جا کنده شدند.
آن شب، سردترین شبِ زمستان بود. هوای سر ماندگار شد و موج شدید بارش ادامه‌دار. اولش، کسی باور نمی‌کرد که آسمان این قدر ببارد. اولش برف زیبا و تازه و نشاط‌آور بود و بحران، کوچک و محلی. کم‌کم اما استان‌های غربی و مرکزی و شمالی ایران، سفید و سفیدتر شدند. انگار آسمان با همه‌ی حجمش به زمین می‌آمد. جاده‌ی چالوس که بسته شد، نگرانی تازه انگار جدی‌تر شد. سیزدهم بهمن ماه، شش هزار و ۳۰۰ نفر در کولاک گیر کردند. اما اینها همه در برابر آنچه در دو استان گیلان و مازندران اتفاق افتاد مثل شوخی بود.
please wait

No media source currently available

0:00 0:10:49 0:00
لینک مستقیم
کارِ سرما در شمال ایران جدی‌تر و دردناک‌تر بود. حتی سازمان محیط زیست نگرانِ یخ زدنِ حیوانات شد. مردم پیام‌‌های درخواست کمک می‌دادند و می‌گفتند کسی بحران گسترده در شهرها و روستاهاشان را آن طور که باید جدی نگرفته. مسئولان استانی اما با دستور رسیدگی فوری شخص رئیس‌جمهوری، لودرهای معمولیِ روزهای کشاورزی و مزرعه و کاشت و برداشت را راه انداختند تا به جنگِ برفِ دو تا دو و نیم متری بروند.
نمی‌شد. زورِ برف بیشتر بود. امکانات و تجهیزات، ناکافی. مردم آب آشامیدنی و نان برای خوردن نداشتند. قطع گاز و برق، گریز از سرما را ناممکن می‌کرد و رساندن پتو و تجهیزات هم به کندی پیش می‌رفت. خبرگزاری ایرنا گزارش داد از سفر وزرای نیرو و راه به مناطق بحران و وزارت کشور هم به تمام دستگاه‌های کشور آماده باش داد. آبکنار را ولی در کنار همه‌ی اینها، چیز دیگری بود که نجات داد، ایمانِ آبکناری‌ها به اغاز فصل سرد.

****
زندگی قرار بود یک بار برای همیشه اینجا تمام شود. قرار بود آبکنار که کوچک و فروتن و سالخورده در کناره‌ی مرداب انزلی گسترده بود، زیر بارشِ بی‌امانِ برف مدفون شود. روستای آبکنار با میر محل و مسجد محل و میان محلش. با نزدیک به سه هزار نفر جمعیتش که اغلب هم پیرها و پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های روستا بودند. ولی جوان‌ترها از همه جا به روستایی که ترکش کرده بودند بازگشتند. این صدای علی‌آقای آتشی است. از اهالی روستای آبکنار:
«ما تنها توانستیم سقف خانه‌هامان را پارو کنیم که از شکستن[شان] نجات پیدا کنیم ولی حدوداً ۷۰ تا ۸۰ درصد کسانی که در این منطقه زندگی می‌کنند، سن بالا دارند و اکثراً جوان‌ها از این منطقه کوچ کرده‌اند و روی این حساب خیلی‌ها نتوانستند این کار را انجام دهند و سقف خانه‌هاشان را پارو کنند. مشکل این بوده، که سقف خانه‌ها پایین آمده...»
او از برفی می‌گوید که همزمان می‌کُشد و نجات می‌دهد از تشنگی:
«برای آب آشامیدنی مجبورند برف را آب کنند و از آبی که به این صورت به دست می‌آورند استفاده کنند...»
علی‌آقای آتشی اما نگران سقف‌ها و خانه‌ها نیست. می‌گوید هرچه باید می‌دیدیم، دیدیم. او کسانی را یادآوری می‌کند که به کمک فوری نیاز دارند تا زنده بمانند:
«برفی که در این منطقه آمده بیشتر از دو متر است، نزدیک به دو و نیم متر. فرض کنید دو و نیم متر برف روی سقف خانه‌های این روستا نشسته، خیلی‌ها سقف‌شان پایین آمده و آوار شده روی سر مردم. مشکل دیگری که توسط فرمانداری و سپاه رفع شد، این بود که راه دسترسی به این روستا را باز کردند. منطقه‌ای هست در آبکنار به نام ماه‌روزه که محل کار ساکنان آبکنار است و منطقه‌ای صنعتی و کشاورزی است. کسانی که آنجا در محل کارشان حضور داشتند در برف گیر کردند و هنوز آن مسیر باز نشده. نه جایی برای استراحت دارند، نه گرما دارند، نه برق دارند، شارژ موبایل‌هاشان الان تمام شده و دیگر اطلاع نداریم وضعیت‌شان چطور است. همین طور غذا هم برای خوردن ندارند.»
اهالی روستا با سقف‌های فروریخته‌ی خانه‌شان، آنها که جان سالم به در بردند، همه مثل علی آقای آتشی نگرانِ کسانی بودند که پشت برف‌ها مانده بودند و راهی برای نجات‌شان نبود. برق نداشتند و با پایان شارژ گوشی‌های همراه، آخرین راه ارتباط هم قطع شده بود. اهالی روستا شروع کردند به تقاضی کمک و امدادرسانی.
این صدای آقای میرزاد است، مرد دیگری از‌ آبکنار که قصه‌اش را به رادیو فردا می‌گوید:
«شدیدترین برف تا الان، در روستا باریده اما چون روستاست، اطلاع‌رسانی خیلی ضعیف بوده. بعدش هم ما روز اول سه نفر ازبستگان‌مان جهات سرزدن به محیط کارشان که همان گاوداری است، رفتند. یعنی اینها تقریباً هفت تا هشت کیلومتر از آبکنار به سمت جنگل‌های اطراف پیاده رفته‌اند. متأسفانه دیگر نتوانستند برگردند و از همان لحظه به ما زنگ زدند و ما هرکس را که فکرش را بکنید می‌شناختیم، از فرمانداری گرفته تا نماینده مجلس و استانداری، همه جا و همه جا زنگ زدیم اما متأسفانه دیگر خبری نشد. امروز (۱۷ بهمن)، سه تا لودر فرستاده‌اند که این سه لودر چون لاستیک داشت [چندان کارآمد نبود]. بولدوزر باید می‌فرستادند، چیزی که زنچیر داشته باشد و بتواند این حجم برف را حریف شود. برف از قد یک آدم هم در این روستا بیشتر است. متأسفانه سه لودر آمدند و دو کیلومتری هم کار کردند ولی متأسفانه برگشتند.»
آنها سی نفر شدند. آقای میرزاد و بقیه. اول با قایق موتوری اما قایق وارونه شد:
«ما دیگر مستأصل شدیم. آمدیم با قایق موتوری بچه‌ها را ببریم که قایق موتوری هم چپ کرد و بچه‌ها در آب افتادند. الان آخرین خبر این است که بچه‌های روستا تا حدود ۳۰ نفر جمع شده‌اند که با بیل و لوازم ابتدایی، یک مقدار غذا و آذوقه ببرند و برسانند. گویا قرار است یکی از بولدوزرها که از تجهیزات سپاه است، فرستاده شود. فرستاده‌اند گویا ولی هنوز نرسیده. خانواده‌ها هم ناراحتند و به ما زنگ می‌زنند و آنقدر گریه و زاری می‌کنند، ما هم به مسئولین انتقال می‌دهیم ولی گویا هیچ خبری نیست. ما امروز به جایی زنگ زدیم که مربوط نیست. زنگ زدیم به آقای مسرور که فرمانده سپاه است و ایشان دلش سوخت و لطف کردند همین بولدوزر را فرستادند ولی هنوز به ما نرسیده. در این تقریباً چهار روز، غذای آنها تنها شیر گاو بوده و ابزار جمع کردن چیزی هم ندارند.»
به خطرهای راه فکر می‌کنم، زیر کولاکِ شتابان برف. پای پیاده با بیل و کلنگ، چه طور می‌شود راه‌هایی را باز کرد که لودرهای سپاه و ارتش و شورای شهر و شهرداری و دهیاری و هلال احمر و وزارتخانه‌ها تا این لحظه نتوانسته‌اند بازش کنند؟ آیا این فداکاری، خطر را بیشتر نمی‌کند؟ آقای میرزاد می‌گوید ناچاریم. این جان عزیزان ماست که دارد یخ می‌زند:
«آخر می‌دانید، من همان روز اول که زنگ زدم، و به هلال احمر وصل شدیم از آنها تقاضای بالگرد کردیم. متأسفانه گفتند که چون برف [در حال بارش] است، امکان ندارد که بالگرد بفرستند. گفتند اولویت‌بندی کرده‌اند که هنوز اولویت‌شان با عزیزان ما نیست. نمی‌دانم اولویت یعنی چه. حالا ما در همین شبکه‌ها می‌بینیم که در بقیه جاها به خاطر یک آهو، یا یک گوزن، یک هلی‌کوتر می‌رود، دو تا بولدوزر می‌رود. اینجا [مسئله] جان آدمی‌زاد است. الان دیگر مستأصلیم، نمی‌دانیم چه کار کنیم. می‌دانیم که این راهی که داریم می‌رویم هم معقول نیست که با پای پیاده برویم ولی به خاطر آرامش زن و بچه‌هاشان ناچاریم...»
علی‌آقای آتشی در این میان هم زمان که از فیلتر سرما و برف و کولاک می‌گذشت، از فیلتر فیس‌بوک هم عبور کرد و در صفحه‌ای که به نام روستاشان، آبکنار راه انداخت شروع کرد به خبر دادن از احوال مردم. از شاطر دِه که می‌خواست با آخرین آردها نان داغ بپزد برای خسته‌ها و زخمی‌های سرما، تا مغازه‌ی آقای یوسفی که درش از شدت برف باز نمی‌شد و تانکی که آقای صیادی پشتش نشسته بود، تا حاج پیمان سیف‌زاده از اهالی روستا که کمک بود زیر رگبارها و برف و کربلایی یوسف و آقا یوسف نعمتی، گازبانِ فداکارِ روستا که تا زانو در برف بود.
آقای آتشی از همه‌ی اینها نوشت. از خانه‌‌های فروریخته‌ی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها عکس منتشر کرد و از آقا سیاوش گفت که پریده بود پشت لودر تا راه را باز کند و از کلاهش که باد آن را می‌بُرد جایی دور، خیلی دور، وسطِ قلبِ یخی برف‌ها...
جوان‌های ده کم‌کم همدیگر را در صفحه‌ی فیس‌بوک آبکنار پیدا کردند و همان‌جا قرارشان برای نجات دادنِ آنها که ۱۰ کیلومتر دورتر از آبکنار هنوز در برف مانده بودند و در اولویت کمک‌های رسمی و دولتی نبودند، نهایی شد. ۲۴ ساعت بعد علی آقای آتشی، در صفحه‌ی فیس‌بوکِ روستا، عکسی منتشر کرد از صورت‌های یخ‌زده‌‌‌ی خندان.
عکس آبکنار را هنوز در محاصره‌ی برف نشان می‌داد بود اما آفتابِ زمستان هم می‌تابید. زیر عکس نوشته شده بود راهی را که لودرها و گریدرها نتوانستند باز کنند، ما با خنده باز کردیم. آنها هم‌ولایتی‌هاشان را نجات داده بودند.
***
آسمان حالا‌ آرام شده. برف جایی در دل ابرهاست. همیشه بالای سرِ ما. ولی آیا همه‌ی آنچه اتفاق افتاد واقعاً آن طور که مسئولان اعلام کردند «بحران» و غیرمنتظره بوده؟ آقای کریمی، اقلیم‌شناس در مجله جامعه این هفته رادیو فردا حاضر شده تا بگوید این وضعیت کاملاً قابل پیش‌بینی بود:
«این [شرایط] تقریباً به طور متوسط هر ۱۰ سال یک بار رخ می‌دهد. پس ما هر ۱۰ سال یکبار در شمال ایران باید منتظر رفتن دما زیر ۱۵ و ۲۰ درجه و برف سنگین باشیم. همچنان که اوایل دهه ۸۰ هم بود، اوایل دهه ۷۰ هم بود، الان هم که اوایل دهه ۹۰ است، رخ داده و باز هم رخ خواهد داد.»
از این اقلیم‌شناس می‌پرسم پس چرا مسئولان اغلب در چنین مواردی غافالگیر می‌شوند و او از سهل‌انگاری‌ها می‌گوید:
«گفته می‌شود که بارش به طور متوسط ۲۵۰ میلی‌متر است و متأسفانه امکانات کنترل پدیده‌های اقلیمی را بر اساس این متوسط تنظیم می‌کنیم. در حالی که هر ۱۰ سال حداقل یک بار خشکسالی داریم و یک بار هم ترسالی شدید داریم. هم خشکسالی و هم ترسالی ما را غافلگیر می‌کند، چون ما سهل‌انگارانه خودمان را با آن متوسط معمول تنظیم کرده‌ایم، اما طبیعت خودش را با آن متوسط ما تنظیم نمی‌کند.»
***
از برف و زمین‌گیری سال ۱۳۸۶ در شمال ایران زمان زیادی نگذشته. برف و زمین‌گیریِ امسال هم هنوز تازه است. کشاورزی و دامداری در شمال ایران به شدت آسیب دیده و تازه هشدارها درباره‌ی شیوع عفونت‌های ویروسی شروع شده است. برف‌ها هم کم کم آب می‌شوند و مردمِ شمال باید مراقبِ سیلاب‌های احتمای هم باشند. برف همیشه جایی در دل ابرها، بالای سر آبادی است.
XS
SM
MD
LG