لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۲:۵۵

«زندگی کاغذی من»؛ ایران، سوریه و دردهای مشترک


«زندگی کاغذی من» عنوان فیلم مستند تازه‌ای است به کارگردانی ویدا دنا که به تازگی در بخش مسابقه چهل و یکمین دوره جشنواره چشم‌اندازهای واقعیت که از بزرگترین جشنواره‌های سینمای مستند در اروپا محسوب می‌شود، به نمایش درآمد.

فیلمساز یک خانواده پرجمعیت مهاجر سوری در بلژیک را دنبال می‌کند و سعی دارد به درون آنها و حس‌های انسانی‌شان به عنوان قربانیان جنگ نفوذ کند. این میان فیلمساز به عنوان یک ایرانی به نقش کشورش در فجایع سوریه اشاره می‌کند که می‌توانست پلی باشد میان خودش و مهاجران سوری که به نظر می‌رسد هر دو قربانیان حکومت اسلامی ایران هستند.

اولین اشاره زمانی است که به پرچم ایران روی تانک‌های سوری اشاره می‌شود؛ جایی که در نقاشی‌ها، یک تانک سوری که روی آن پرچم ایران هم قرار دارد، بستنی‌های کودکان و بعد خود آنها را زیر می‌گیرد.

تمام روایات فیلم از گذشته، بر اساس نقاشی‌هایی است که خود اعضای خانواده می‌کشند و هرازگاه در میانه روایت زندگی امروز آنها، این نقاشی‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند و به صورت انیمیشن بخشی از داستان مهاجرت و گذشته آنها را روایت می‌کنند.

این انیمیشن‌ها سادگی فرم و روایت و ایرادهای فنی فیلم را می‌پوشانند و در واقع -و در نهایت- عامل نجات‌بخش فیلم هستند. فیلمساز با دوربینش به درون این خانواده نفوذ می‌کند و مشخص است که در جهت پیش بردن این هدف، از همراه کردن گروه فیلمبرداری حذر کرده و خودش به ساده‌ترین شکل ممکن به تصویر‌برداری و حرف زدن‌های دوستانه با اعضای خانواده پرداخته است.

جدای از روایت جنگ و مهاجرت- که طبیعتاً نمونه‌های مشابه زیادی دارد- فیلمساز سعی دارد به وجه انسانی شخصیت‌های فیلمش توجه ویژه‌ای نشان دهد و نمایش وضعیت آنها در جامعه جدید -هر چند غالباً در محیط بسته همان خانه- به مسئله مهمی در فیلم بدل می‌شود.

اما فیلم در نهایت به انسجام لازم نمی‌رسد و گسستگی روایت و عدم تمرکز فیلمساز بر یک موضوع و مایه مشخص به آن لطمه می‌زند. برای مثال ایده رابطه فیلمساز و احساس همذات پنداری او با سوژه فیلمش و مسئله دست داشتن ترسناک رژیم جمهوری اسلامی در جنایات دولت سوریه، مایه ناگفته، جذاب و چشمگیری است که می‌توانست فیلم را به اثر متفاوت و ماندگاری بدل کند، اما فیلمساز به چند اشاره اکتفا می‌کند و در ادامه فیلم، این مایه فراموش می‌شود.

برای مثال فیلمساز از یکی از اعضای این خانواده درباره نفرت سوری‌ها از ایرانی‌ها می‌پرسد و پاسخ پسر خانواده و بعد پیوستن خواهرش به او با نمایش تصاویر بمب‌های ایرانی در سوریه بر روی صفحه تلفنش، لحظه‌ای را شکل می‌دهد که فیلمساز از یک پرسشگر ساده فراتر می‌رود و به عنوان یک راوی که خود روایتگر تلخی جنگ و مهاجرت است، خواه ناخواه به بخشی از آن بدل می‌شود، اما افسوس که این آخرین اشاره فیلم در ارتباط فیلمساز با شخصیت‌های فیلمش است.

بعدتر فیلمساز بیشتر به روابط و حس‌های دو دختر خانواده توجه نشان می‌دهد و سعی دارد دیدگاه و دنیای آنها را در ارتباط با جنس مخالف و ازدواج به تصویر بکشد. در این راه بر یکی از دخترها تمرکز بیشتری نشان می‌دهد و در فواصل طولانی او را دنبال می‌کند؛ از حرف زدن‌های مکرر با او درباره مسئله ازدواج و تعقیب او تا شب عروسی و بعد بچه‌دار شدنش و بازگشتش به دل همین خانواده و بالاخره به دنیا آمدن بچه. تمام این فاصله طولانی در فیلم ثبت می‌شود، بی آنکه شاید در نهایت مسئله اصلی فیلم باشد.

نمایش به دنیا آمدن بچه نوید زندگی تازه‌ای است که فیلم با آن به پایان می‌رسد و فیلمساز به این شکل ترجیح می‌دهد که فیلمش را با امید به پایان برساند. در واقع فیلمساز ناخودآگاه خودش هم از جنگ و ویرانی و تلخی می‌گریزد و در فیلمی درباره این موضوعات، از نمایش آن حذر دارد. انتخاب نقاشی و انیمیشن و پرهیز از نمایش هر نوع نمای آرشیوی از ویرانی سوریه، رویکردی است که این گریز را به نمایش می‌گذارد، همین طور پرهیز از سیاست و در عوض تمرکز بر زندگی شخصی شخصیت‌های فیلم در یک محیط کوچک و بسته که فیلمساز سعی دارد با حذر از نمایش فقر و تلخی‌های آن، روایتگر ادامه زندگی باشد.

XS
SM
MD
LG