لینک‌های قابلیت دسترسی

خبر فوری
پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳ تهران ۰۸:۱۴

«آن سوی ابرها»؛ مجید مجیدی و فیلم‌سازی در هند


تازه‌ترین ساخته مجید مجیدی با نام «آن سوی ابرها» برای اولین بار در جشنواره جهانی فیلم لندن به نمایش درآمد؛ فیلمی که در هند ساخته شده با عواملی عمدتاً هندی و داستانی که با تار و پود شهر بمبئی آمیخته است.

آن سوی ابرها اولین ساخته مجیدی در خارج از ایران محسوب می‌شود؛ و شاید سرآغازی برای بازگشت دوباره او به فیلمسازی مستقل و فاصله گرفتن از فیلم های تبلیغی/سفارشی نظیر «محمد رسول‌الله» است. «محمد سول‌الله» فیلمی ناموفق و سطحی با بودجه دولتی و میلیاردی بود که گفته می‌شود به اندازه یک فیلم پرخرج هالیوودی صرف ساخت آن شد. «آن سوی ابرها» شاید بازگشت به دنیای ساده‌ای‌ست که مجیدی می‌شناسد و اوج آن را در فیلم هایی چون «بچه های آسمان» شاهد بودیم.

فیلم، داستان ساده‌ای درباره یک برادر و خواهر(امیر و تارا) در بمبئی است؛ جایی که امیر نوجوان به قاچاق مواد مخدر مشغول است و خواهر او دور از چشم برادرش به نوعی تن‌فروشی. اما وقایع بعدی کار را برای این خانواده ازهم‌پاشیده دشوارتر می‌کند.

فیلم نقطه قوتش را در نماهای زیبایی جست‌وجو می‌کند که نمونه‌های آن را در فیلم های پیشین مجیدی هم دیده‌ایم: تلاش برای خلق زیبایی در بحبوحه فقر و تیره‌روزی.

صحنه پایانی فیلم یکی از این صحنه‌هاست که پایان نسبتاً جسورانه‌ای را هم شکل می‌دهد: دو دست که با هم یکی می‌شوند. مجیدی به درستی از امید واهی پرهیز دارد و با پایانی معقول، از تلاش برای حل‌و‌فصل همه مشکلات و نمایش پایانی خوش فاصله می‌گیرد (تماشاگر احتمالاً انتظار دارد تارا از زندان آزاد شود، اما ما چنین صحنه‌ای نمی‌بینیم).

نوع نمایش فقر و مشکلات جامعه اما شکلی کلیشه‌ای دارد که در سینمای مستقل هند از دهه پنجاه تا به امروز نمونه‌های مشابه فراوانی می‌توان سراغ کرد.

در عین حال در نگاه خالق اثر، «خانواده» تنها راه حل مناسب به نظر می‌رسد: در دنیای فیلم این دختر و پسر از این رو به این سرنوشت دچار شده‌اند که والدین خود را از دست داده‌اند. هم‌بند تارا در زندان، زنی است با فرزندی کوچک که شوهرش را بخاطر کتک زدن او کشته است (یادآور کتک خوردن تارا از دست همسر سابقش؛ و از این طریق تارا در واقع همان زن زندانی است، با کودکی از دست رفته-نداشته- که در انتها باز می‌یابد). از طرف دیگر فیلم تاکید زیادی دارد روی جای خالی همسر فرد متجاوز (با دوفرزند). به این ترتیب هر یک از «خانواده»های فیلم، یکی از اعضایشان را از دست داده‌اند و فیلمساز تلویحاً -به شکل اندیشه‌ای سنتی- این امر را در مشکلات آنها به شدت دخیل می‌داند.

«مادر»ها در طول فیلم در حال جابه‌جایی هستند و نقش مهمی در فیلم ایفا میکنند: تارا و امیر مادرشان را از دست داده‌اند، همین طور بچه‌های مرد متجاوز بی‌مادر مانده‌اند، اما این مرد مادری دارد که در انتها به شکلی به مادر تارا و امیر بدل می‌شود. پسر کوچک داخل زندان مادرش را از دست می‌دهد ، اما تارا به شکلی مادری‌اش را می پذیرد.این چرخه جابه‌جایی شخصیت‌های مختلف فیلم را با هم پیوند می‌زند و بر جبر شرایط تاکیدی دو چندان دارد (هیچ کدام از شخصیت های فیلم به شکل سنتی «منفی» نیستند).

فیلم اما مشکل غالب فیلم های مجیدی را باز هم همراه دارد: خلق ملودرام پر آب و تاب و اشک‌آور که سعی دارد به هر قیمتی چشم تماشاگرش را تر کند؛ البته گاه موفق هم می‌شود اما فیلم نیازی به این همه بازی با احساس تماشاگر ندارد و می‌توانست جدای از تاثیر لحظه‌ای بر مخاطب در یک صحنه خاص، بیشتر بر نگاهی عمیق‌تر در نقد جامعه معطوف شود.

استفاده بسیار زیاد از موسیقی مهم‌ترین مشکل فیلم را رقم می‌زند؛ گویی که مجیدی عامدانه سعی دارد در هر صحنه تاثیر هیجانی مضاعفی را از طریق موسیقی کسب کند (درست نقطه مقابل اصغر فرهادی که اصلاً از موسیقی استفاده نمی‌کند و بر این باور است که خود ساختار صحنه باید تماشاگر را درگیر کند و نه عنصری خارجی). استفاده از موسیقی هرچند در برخی صحنه‌ها (مثل صحنه فرار از میان کبوترها) بر تاثیر صحنه می‌افزاید اما در نهایت در بسیاری از بخش‌ها حضوری مزاحم دارد و فارغ از صحنه و جدای از آن به مانند عنصری اضافی به گوش می‌رسد.

XS
SM
MD
LG