دانیل دی لوئیس؛ گزیده کاری لایق اسکار

دانيل دی لوئيس در مراسم هشتادمين دوره اسکار عکس از AFP

يک ماه پيش از لحظه ای که دانيل دی لوئيس در مراسم هشتادمين دوره اسکار دست جرج کلونی، يکی از رقيبان اصلی خود را بفشارد و بر روی صحنه برای گرفتن اسکار زانو بزند؛ صاحب نظران بخت او را در برابر رقبای پرطرفداری چون جانی دپ و جرج کلونی بيشتر می دانستند.


بازی پرقدرت دی لوئيس در خونی ريخته خواهد شد شکی باقی نگذاشت که او دومين اسکار خود را پس از بازی در فيلم پای چپ من در سال ۱۹۸۹ تصاحب و جايگاه خود را به عنوان يکی از بازيگران توانای سينمای کنونی جهان تثبيت خواهد کرد.


پيشينه هنری؛ از تئاتر تا سينما


دانيل دی لوئيس در خانواده ای فرهنگی بزرگ شده است. پدر او سسيل دی لوئيس، نويسنده و مادرش جيل بالکون، بازيگر است. پدر بزرگ او مايکل بالکون که در سال ۱۹۷۷ درگذشت، يکی از تهيه کنندگان مهم فيلم در بريتانيا بود که در دهه بيست ميلادی با توليد فيلم های صامت آغاز کرد و بعدها مدير يکی از استوديوهای معروف سينمايی شد.


تامسين دی لوئيس، خواهر بزرگ تر دانيل نيز مستندساز است. تقريبا بيشتر اعضای خانواده در کار خلاقيت هنری هستند.


دانيل نخستين بار در سال ۱۹۷۱، زمانی که چهارده سال بيشتر نداشت در فيلم يکشنبه، يکشنبه خونين ساخته جان شلزينگر مقابل دوربين قرار گرفت. پس از آن که تحصيلات خود را تمام کرد می خواست نويسنده شود.


حتی رمانی هم با نام Breakout منتشر کرد تا اين که به مدرسه بازيگری رفت و پس از پايان اين دوره با «رويال شکسپير کمپانی» قرارداد بست و پا به صحنه تئاتر گذاشت.


در سال ۱۹۸۹ هملت را در «نشنال تياتر» بازی کرد و با موفقيت های خود در تئاتر به تلويزيون راه يافت و سرانجام در فيلم معروف گاندی ساخته ريچارد آتن برو که در سال ۱۹۸۳ موفق به دريافت ۸ جایزه اسکار شد؛ نقش کوچکی ايفا کرد و از آن پس به شکل جدی تر وارد دنيای سينما شد.


او از ۱۹۷۱ تاکنون تنها در ۱۹ فيلم ايفای نقش کرده و جوايز متعددی چون اسکار، گلدن گلوب و جايزه آکادمی فيلم بريتانيا را به دست آورده است.


نقش های ماندگار


دانيل دی لوئيس در کارنامه هنری خود نقش های متنوعی را با توانايی هایش جان بخشيده است. مهم ترين ويژگی نقش هايی که دی لوئيس در طول فعاليت سينمايی خود برگزيده، متفاوت بودن هر يک از شخصيت هاست.


او از جمله بازيگرانی است که پيش از شروع فيلمبرداری مدت ها در باره نقشی که قرار است بازی کند مطالعه می کند و تمهيداتی فراهم می سازد تا کاملا در نقش فرو رفته و شخصيت آن را لمس و کشف کند.


در سال ۱۹۸۵ با رختشوی زيبای من، درام اجتماعی استفن فريرز، کارگردان بريتانيايی که بر اساس داستانی از حنيف قريشی، نويسنده ای با اصليت پاکستانی ساخته شده، شهرت جهانی يافت.


دی لوئيس در اين فيلم نقش يک همجنس گرا را بازی کرد که زندگی را آن طور که خود می خواهد دنبال می کند. او به دوست قبلی خود به نام عمر، که يک پاکستانی است، کمک می کند تا در محله ای مهاجرنشين، سالن لباسشويی راه اندازی کند. اين فيلم با زمينه ای از مسائل نژادپرستی و بيکاری توجه منتقدان را به خود جلب کرد.


در سال ۱۹۸۶ با اين که در فيلم اتاقی با چشم انداز ساخته جيمز آيوری نقش اول را نداشت، با اين حال بازی او در نقش مردی گستاخ، توانايی او را در ايفای نقش های متفاوت نشان داد.


در فيلم سبکی تحمل ناپذير هستی(۱۹۸۷) بر اساس رمان معروفی به همين نام از ميلان کوندرا، نويسنده معروف چک که در ايران با نام بار هستی ترجمه شده است، در کنار ژوليت بينوش بازی کرد.


دی لوئيس در اين فيلمِ فيليپ کافمن، نقش توما، پزشک اهل پراگ و شخصيت اصلی رمان، را بازی می کند.


او پزشک چيره دست و زن باره ای است که همواره ميان عشق خود به همسر و معشوقه اش در نوسان است. پس از وقايع «بهار پراگ» و ورود ارتش سرخ شوروی به اين شهر، با شرايط حاکم بر چکسلواکی آن زمان، مجبور می شود به همراه همسرش کشور را ترک کرده و سرنوشت دردناکی را دنبال کند.


نخستين اسکار


پس از اين دو فيلم، دانيل دی لوئيس به هاليوود رفت و به عنوان بازيگری مطرح در آن جا آغاز به کار کرد. تا اين که توانست در سال ۱۹۸۹ با بازی درخشان خود در پای چپ من، ساخته جيم شرايدن، اسکار بهترين بازيگر نقش اول را به دست آورد .


در اين فيلم دی لوئيس شخصيتی کاملا متفاوت از ديگر نقش های خود را به نمايش گذاشت. او نقش کريستی براون، دهمين فرزند از سيزده فرزند خانواده ايرلندی براون را که تقريبا تمام بدن اش فلج است بازی کرد.


تاد مک کارتی، منتقد مجله ورايتی بازی دانيل دی لوئيس را در فيلم خونی ریخته خواهد شد «کلاس فشرده بازيگری» می نامد و جان ديفور، منتقد هاليوود رپورتر، آن را «سرشار از قدرت» لقب می دهد.

کريستی براون که شخصيتی واقعی است و اين فيلم بر اساس رمان اتوبيوگرافی او ساخته شده، موفق می شود با تلاش مداوم، با پای چپ خود، نخست نقاشی کند و سپس داستان زندگی خود را بنويسد. بازی خيره کننده دی لوئيس در اين فيلم ستايش منتقدان را برانگيخت. او که در فيلم نمی تواند از اعضای بدن خود برای انتقال حس بازی به تماشاگر استفاده کند اين کار را با انرژی بی مانند، با تغييرات و ميمیک چهره خود صورت می دهد.


بازی توانای دانيل دی لوئيس با موفقيت از پس همه اين حالات روحی شخصيت فيلم برمی آيد. گفته می شود پيش از آغاز فيلمبرداری، برای بازی در اين فيلم مدت ها در ميان بيماران مشابه به سر می برده و با صندلی چرخ دار تمرين می کرده است.


دی لوئيس از زمره بازيگرانی است که خود را به دست وسوسه های بازی در نقش های پولساز نمی سپارد و هدفمند و گزيده کار می کند.


او پيشنهادات بسياری را در طول زندگی هنری خود و از جمله پس از بازی در پای چپ من رد کرد. يکی از نمونه های آن در سال های بعد رد پيشنهاد بازی در سه گانه معروف ارباب حلقه ها در نقش آراگورن است.


وی پس از پای چپ من با کنار گذاشتن چند پيشنهاد مدتی سينما را کنار گذاشت و به تئاتر بازگشت.


بعد از سه سال، در دو فيلم پرخرج ظاهر شد. درآخرين بازمانده موهاک ها (۱۹۹۲) نقش پسرخوانده سفيدپوست يک رهبر سرخ پوست را ايفا کرد. او برای ايفای اين نقش در این فیلم مایکل مان، پيش از شروع فيلمبرداری، يک ماه را در جنگل به شکل بدوی گذراند تا با حال و هوای فيلم، خود را وفق دهد .


در سال ۱۹۹۳ در عصر معصوميت مارتين اسکورسيزی در نقش نيولند آرچر، وکيل جوانی بازی کرد که پيش از ازدواج خود عاشق يکی از دختران خانواده می شود و زندگی مشترک او با همسرش سال ها تحت تاثير اين عشق سوزانی که هر بار سربرمی کشد؛ باقی می ماند.دانيل دی لوئيس به عنوان بازيگر در اين فيلم می بايست مراقب شيوه بازی خود باشد چرا که داستان آن، چندان اجازه بروز ناگهانی احساسات را به بازيگر نمی داد و همين، کار را کمی مشکل می کرد .


اما يکی از زيباترين بازی های دی لوئيس پس از اين دو فيلم پرخرج، در فيلم به نام پدر (۱۹۹۳) ساخته ديگری از جيم شرايدن، شکل گرفت.


دی لوئيس در فيلم نقش گری کونلون، يکی از چهار ايرلندی بی گناهی را بازی می کند که به خاطر عمليات تروريستی ارتش آزاديبخش ايرلند دستگير و به حبس ابد محکوم می شوند. او به همراه پدر خود در زندان به سر می برد و پس از بيماری پدرش در راه آزادی از زندان و اعاده حيثيت، تلاش می کند.دی لوئيس به خاطر بازی در «به نام پدر» نامزد دريافت جوايز گلدن گلوب و اسکار شد و فيلم در سال ۱۹۹۴ خرس طلايی جشنواره برلين را به دست آورد .


پس از سه سال دوری از سينما، در سال ۱۹۹۶ در فيلمی از نيکلاس هيتنر، بر اساس نمايشنامه ای از آرتور ميلر با نام کوره امتحان (در ايران با نام جادوگران شهر سيلم)، که در واقع اعتراضی به فضای سرکوب سياسی و محاکمات گروهی دوران مک کارتيسم در آمريکا بود، بازی کرد.دی لوئيس نقش جان پروکتور، پدر يک خانواده را به عهده دارد که به همراه گروه کثيری در دادگاه «جادوگران» ناعادلانه محاکمه می شود. همزمان با نمايش اين فيلم دانيل دی لوئيس با ربکا ميلر، دختر آرتور ميلر، که فيلمساز، بازيگر و نقاش است؛ ازدواج کرد.


دی لوئيس از زمره بازيگرانی است که خود را به دست وسوسه های بازی در نقش های پولساز نمی سپارد و هدفمند و گزيده کار می کند.

سومين همکاری دی لوئيس و جيم شرايدن فيلم بوکسور (۱۹۹۷) بود. در اين فيلم دی لوئيس نقش دنی فلين، فعال سابق ارتش آزاديبخش ايرلند را بازی می کند که پس از آزادی از زندان به ورزش بوکس می پردازد و با ملاقات دوست دختر سابق اش هم چنان به شکلی در مباحث و کلنجارهای داخلی اين گروه باقی می ماند. فيلم الهام گرفته از زندگی بری مک گيگان، قهرمان ايرلندی بوکس جهان است.


جالب اين که برای نقش آفرينی دانيل دی لوئيس، خود مک گيگان به وی آموزش بوکس می داد. او در اين باره گفته بود اگر چنان چه دی لوئيس از بيست سالگی حرفه ای تمرين می کرد بوکسور جهانی می شد؛ اين بازيگر استعداد شگرفی در اين زمينه از خود نشان داد.


در سال ۲۰۰۲ بار ديگر مارتين اسکورسيزی دانيل دی لوئيس را برای بازی در فيلم گانگسترهای نيويورک انتخاب کرد. فيلم به درگيری های باندهای گانگستر در سال های ۱۸۴۶ تا ۱۸۶۳ می پردازد و در آن دی لوئيس در کنار لئوناردو دی کاپريو نقش «بيل قصاب»، رهبر يکی از اين باندها را ايفا می کند. بار ديگر بازی پرانرژی دی لوئيس در نماياندن خشونت نهفته در اين شخصيت توجه منتقدان را برانگيخت و باز هم نامزد دريافت جوايز گلدن گلوب و اسکار شد.


خونی ريخته خواهد شد و اسکار امسال


خونی ريخته خواهد شد که در هشتادمين دوره اسکار نامزد دريافت اسکار بهترين فيلم سال، بهترين کارگردانی، بهترين فيلمبرداری، بهترين طراحی صحنه و سرانجام بهترين بازيگر نقش اول مرد بود از جنبه های مختلف با اهميت است.


در اين فيلم، فيلمبرداری رابرت السوايت که با سايه روشن های زيبا و طبيعی اسکار بهترين فيلمبرداری را از آن وی ساخت، موسيقی غيرمتعارف جانی گرين وود و کارگردانی دقيق پل تامس اندرسون، فضای تيره و خشونت باری از جامعه آغاز قرن بيستم آمريکا را خلق می کنند.


در اين ميان بازی درخشان و سرشار از انرژی دانيل دی لوئيس برجستگی ويژه ای به فيلم می بخشد. او در نقش دانيل پلينويو، سوداگری که برای کشف نفت و دستيابی به ثروت همه کار می کند؛ با چهره ای متفاوت تر از هميشه ظاهر می شود.


پانزده دقيقه نخست فيلم بدون رد و بدل شدن کلامی، تلاش خستگی ناپذير اين جستجوگر با کارگران همراه اش را در راه استخراج نفت نشان می دهد و تا نيمه فيلم، روايت داستان، نشانی از شيفتگی غيرانسانی پلينويو به ثروت را به دست نمی دهد. حتی با پذيرش سرپرستی نوزاد يکی از کارگران اش که جان خود را در حفاری از دست می دهد چهره مثبتی از خود را بروز می دهد. اما جنس بازی دی لوئيس تماشاگر را در ترديد و ابهام نوع شخصيت دانيل پلينويو باقی می گذارد. نگاه های ممتد او بر کودک به جا مانده بيش از آن که نشان از مهر و شفقت داشته باشد راز پنهانی را در خود دارد.


او با سبيلی پرپشت و چهره ای مصمم، نگاه تيزهمواره رو به پايين، با زهرخندی ملايم بر لب، و خميدگی خفيف بر هيکل خود به هنگام راه رفتن، خشونتی نهفته در خود را بازمی تاباند که هر آن بيم فوران آن می رود. آتشفشانی که در نيمه دوم فيلم غليان می يابد و در پايان به طغيان می رسد. طغيان بی رحمانه ای که همه چيز را با خود می سوزاند. درست همچون طغيان چاه های نفت.


او همه جا با اچ. دبليو، پسرخوانده خود، همان کودک بازمانده، ظاهر می شود و کارگرانی از اهالی منطقه را برای حفاری استخدام می کند. در راه گسترش چاه های نفتی خود زمين خانواده فقيری به نام ساندی را می خرد و با استخراج بيشتر نفت و اندوخت ثروت، آرام آرام پس پنهان شخصيت خود را بروز می دهد.


پلينويو، پول خريد زمين را به خانواده ساندی نمی پردازد و تا انتهای فيلم در کشاکش قدرت با «الی»، پسر خانواده ساندی که تفکرات بنيادگرايانه مذهبی دارد، می ماند.


او مرد تنهايی است که جز به نفت و پول فکر نمی کند و به همه چيز مشکوک است. در صحنه ای از فيلم پلينويو از خود سخن می گويد؛ از اين که هيچ گاه به هيچ کس و هيچ چيز علاقه ای نداشته و از همه کس متنفر بوده است.


او به راحتی هانری، مردی که خود را به جای برادر وی جا زده بود و اعتماد وی را جلب کرده بود، می کشد اما درست پس از اين صحنه و ديدن عکس کودکی خود و مادرش در ميان دست نوشته های باقی مانده از برادر واقعی اش، زار می گريد.


در اين صحنه دانيل دی لوئيس بار ديگر قدرت تغيير بازی خود را نشان می دهد. او به زيبايی خشونت سرد و بی رحم شخصيت فيلم را به عطوفتی انسانی و احساسی در وی مبدل می کند. صحنه ای که در فيلم تکرار نمی شود اما قدرت اجرای آن بار دراماتيک خود را بر جای می گذارد.


اوج بازی دانيل دی لوئيس در اين فيلم در انتهای آن رقم می خورد.


الی ساندی که ديگر يک واعظ راديويی است به ديدار پلينويوی پير که ديگر کسی را ندارد و پسرخوانده خود را نيز طرد کرده است،می آيد. آنها که چند بار در طول فيلم قدرت خود را به رخ هم کشيده و هر کدام ديگری را در برابر مردم حقير کرده بودند، اينک در برابر هم قرار می گيرند.


صحنه ای که به انتقام پلينويو تبديل می شود. دانيل دی لوئيس در اين صحنه چنان تلفيقی از پيری و مستی پلينويو و پرخاش گری های طغيانی او را به نمايش می گذارد که تماشاگر مفتون بازی وی می شود.


پلينويو در اين سکانس ديگر اثری از انسانيت ندارد و کاملا به حيوان درنده خويی مبدل شده است. نوع بازی دی لوئيس نيز همين حالت را به خود می گيرد؛ گويی در اين صحنه او کاملا در جلد يک حيوان وحشی فرو رفته است.


تاد مک کارتی، منتقد مجله ورايتی بازی دانيل دی لوئيس را در اين فيلم «کلاس فشرده بازيگری» می نامد و جان ديفور، منتقد هاليوود رپورتر، آن را «سرشار از قدرت» لقب می دهد.


دانيل دی لوئيس در خونی ريخته خواهد شد اوج هنر بازيگری خود را به نمايش گذاشت. از اين رو اتفاق نظر آکادمی اسکار در شايستگی او برای کسب جايزه بهترين بازيگر سال کسی را متعجب نکرد. بازی های توانا و متنوع دانيل دی لوئيس اکنون او را به چهره ای معتبر در عرصه بازيگری سينما در جهان مبدل کرده است.