ابراهيم حقيقی: دبی محکوم به مرگ است

ابراهيم حقيقی از ۲۰ سال پيش به دبی رفت و آمد دارد و بارها آثارش را در اين شهر به معرض ديد عموم گذاشته است.

روز پنج شنبه، پنجم ماه ژوئن و در لابه لای برج های سر به فلک کشيده دبی ، يک گالری کوچک يک طبقه به نام « 4wall»، برای يک هفته، ميزبان ابراهيم حقيقی و شماری از خط نگاره های اين گرافيست معاصر ايرانی بود.

ابراهيم حقيقی از ۲۰ سال پيش به دبی رفت و آمد دارد و بارها آثارش را در اين شهر به معرض ديد عموم گذاشته است؛ در شهری که آرام آرام، جایی جدی تر از همیشه در زندگی گروهی از ایرانیان یافته است.

او در گفتگويی با راديو فردا به تحليل هنر، فرهنگ مردم و ارتباط آنها با معماری در شهر دبی پرداخت.


راديو فردا : شما سالهاست که به دبی می آييد و شاهد رشد فضای شهری و همچنين رشد يکباره ميزان خريد و فروش آثار هنری به ويژه در دوسال اخير در اين جا بوده ايد. آيا اين اتفاق به نظر شما يک جريان هنری و فرهنگی جدی است؟


ابراهيم حقيقی: راستش من هنوز درک صريحی از فضای فرهنگی و هنری دبی ندارم.


من ۲۰ سال پيش نمی توانستم در اينجا کتاب ارزشمندی پيدا کنم و حتی کتاب هايی که از تهران با خودم می آوردم در فرودگاه ضبط می شد و پس از آنکه مسئولان آنها را بازخوانی می کردند، به من پس داده می شد.


تمام فيلم هايی که در سينما موجود بود فيلم های هندی بود و من برای اينکه از فضای هنری و سينمای جهان دور نباشم به زحمت نوارهای بتاماکس پيدا می کردم که البته آنها هم بيشتر فيلمهای اکشن هاليوودی بود که باز آن چيزی نبود که من می خواستم.


اگر من می خواستم فيلم های کوروساوا رو ببينم و يا فيلم هايی که هنوز در آن زمان آنتونيونی می ساخت را ببينم و يا فيلم های وندرس را، به هيچ عنوان نمی توانستم پيدا کنم. چرا اين فيلم ها به اين جا نمی آمد ؟ معلوم است چون مشتری نداشت.

الان هم که می گويم درکی از فضای هنری دبی ندارم، دليلش اين است که نمی دانم خريدار آثار هنری در اينجا چه کسانی هستند؟ قطعا خريدار فرهنگی نيستند به اعتقاد من.

اين نمای ظاهر را هم که می بينيد موجود است مشخص نيست که چه آينده ای خواهد داشت. يعنی اين همه برج بلندی که ساخته می شود برای اين است که آدم ها در آن زندگی کنند، اين آدم ها چه سنخيت فرهنگی با هم دارند؟

اشاره شما به ارتباط بين آدم ها است؟


بله. برای اينکه فرهنگ را، يک جامعه و يک مدنيت می سازد. اين مدنيت فقط بنا و ساختمان نيست، يعنی همه اش به سنگ و آجر و شيشه ختم نمی شود ، مدنيت ارتباط انسانهاست.


من هر سه چهار سال يک بار که به اينجا می آيم، می بينم که تغييرات بسيار وسيع کرده است و اين شهر هم از طول دارد بزرگ می شود و هم از ارتفاع، اما درونش چيست؟ من نمی دانم.

ببينيد دبی خيلی شهر مدرنی است و تبليغات فراوانی هم در آن ديده می شود ولی بعضی وقت ها يک چيزهايی در آن ديده می شود که با عقل سليم و علم معماری جور در نمی آيد.

چرا در يک شهر به اين گرمی ، بايد ساختمانهايی ساخته شود که سقف شيشه ای دارد که آقتاب را به درون بتاباند؟


مثلا من هر وقت به مرکز خريد فستيوال سيتی می روم خيلی گرمم می شود، چون که آفتاب به درون آن می تابد.


در مرکز خريد امارات آمده اند پيست اسکی درست کرده اند که خيلی هم خوب است و مردم را خنک می کند ولی من درکی از سقف شيشه ای اين مرکز ندارم. از طرفی خنک می کند و از طرف ديگر گرم.


شما مدرک کارشناسی ارشد معماری دانشکده هنرهای زيبا از دانشگاه تهران را هم داريد. فکر می کنيد که چه الگويی می توانست در شهر سازی دبی مناسب تر باشد و وضعيت فعلی ساختمان های اين شهر و به طور کلی شخصيت تصويری دبی را چگونه ارزيابی می کنيد؟

فرهنگ کهن معماری خودمان در يزد يا کرمان را نگاه بکنيد. در آنجا يک سری طاق درست کرده اند که سايه های خنک توليد بکند. کوچه های قديمی کرمان و يزد از صبح تا شب سايه دارد و خنک است.

پس نتيجه می گيريم که معماری دبی با اين سقف های شيشه ای، فقط شکل و شمايل و بزک است. شکل و شمايلی که يا بايد دراز باشد و يا بلند و طويل. هيچ تفکر بنيادی پشت آن نيست و فقط به بحث توسعه اقتصادی دارد.

اما من به شخصه درکی از توسعه اقتصادی صرف و مجزا ندارم. توسعه اقتصادی بدون توسعه فرهنگی توسعه ای محکوم به مرگ است.


اين توسعه ناپايدار است. وقتی توسعه ناپايدار باشد، انسان آينده اش معلوم نيست که چه کسی خواهد بود. انسان های آينده اينجا چگونه می خواهند در کنار هم با هم زندگی بکنند .


آيا بشر می خواهد به جايی برود که با غريبگی با هم زندگی بکند؟ اگر اين طور باشد من بسيار متاسفم برای بشری که ارتباط انسانی نداشته باشد .


شما خودتان دوست داريد که برای زندگی به کجا برويد ؟


قطعا من ترجيح می دهم بروم به شهر شلوغی مثل دهلی يا بمبئی که بسيار شلوغتر از دبی است، ولی انسانهايش در رابطه بسيار نزديک انسانی با هم هستند، خريد و فروش شان را می کنند، بده بستان اقتصادی با هم می کنند ولی يک فرهنگ قوی، غنی و کهنسالی وجود دارد که جزو رگ و ريشه آن شهر است.

من در دبی خونی که جريان داشته باشد که زندگی بخش باشد احساس نمی کنم. شايد حس شخصی من باشد و غلط هم باشد.

اتفاقا اين حرف را خيلی های ديگر هم می زنند که در دبی زندگی واقعی در جريان نيست و همه چيز ساختگی و اسباب بازی مانند به نظر می رسد.


ولی هر کدام از زاويه ديد خودشان به قضيه نگاه می کنند و شايد کمتر کسی بداند که چرا دبی اين گونه است؟ من خيلی ها را می شناسم که حتی يک دوست در دبی ندارند. خيلی ها را می شناسم که با هم همزبانند و همفکرند و همکارند و هم عقيده اند ولی دوست نيستند و هر روز با بی تفاوتی به يکديگر می نگرند.


اين آغاز بی فرهنگی است. من می گويم در شهری که تو نتوانی دوستی در آن داشته باشی و نتوانی عاشق بشوی، بايد آن شهر را ترک کرد .


اين همه ساختمان و اين همه سلول هايی که در ارتفاع در حال ساخته شدن است برای چه کسی است؟ مگر قرار نيست انسان در آن زندگی بکند؟


فکر می کنيد مشکل کار از کجاست؟


من به يک چيز اعتقاد دارم، اين که معماری درست، سبب ساز ارتباطات است.


محله های قديمی خودمان را به خاطر بياوريد، مثلا محله های اصفهان که بنيانشان بر اساس خانه هايی هست که در کنار هم واقع شده اند و چيزی به اسم همسايه در اين بين شکل می دهند.


«من اسم الگوی دبی را «اوتوپيا» نمی گذارم، ممکن است که سازندگان آن اسمش را «اوتوپيا» بگذارند ولی در واقع دارند يک تئوری را برای آينده تجربه می کنند تا ببينند چه می شود.»
ابراهيم حقيقی

اين لغت همسايه، يک لغت بسيار زيبايی است، يعنی زندگی کردن در يک سايه مشترک. و اين همسايگی به ما ارتباط مشترک ونزديک می دهد. بعد از آن ما هم محله می شويم. محله ای که دارای نقاط و پاتوق های است که مردم در آنجا با هم مانوس می شوند.


در اين محله يک جوی آب وجود دارد، يک حمام، يک نانوايی، يک سقاخانه که همه از آن آب می خورند، يک بازار که همه از آن گذر می کردند، يک زورخانه و خيلی چيزهای ديگر.

تمام اين مثال ها، مثال های اشتراک زيستی انسان ها در کنار يکديگر است ، وقتی شما اين را از آدمها بگيريد آدمها از هم جدا می شوند.


پس اين معماری و شهر سازی است که اين اشتراکات انسانی را به وجود می آورد. اين اشتراکات را مدنيت به انسان ها می دهد.


مدن يعنی شهر، مدنيت يعنی شهر نشينی، تمدن از لغت مدن می آيد ، پس اين گونه زيستن به سمت عدم تمدن است.


ساختمان به تنهايی مدنيت نمی سازد و تمدن نمی آورد. تمدن ريشه های عميق تر فرهنگی نياز دارد که در وحله اول ارتباط انسان ها آن را شکل می دهد.


حتی شهری مثل بم که همه اش با خشت خام ساخته شده است، اما مدنيت موجود است. نه تيری نه آهنی نه بتونی نه شيشه ای.


تير و آهن و شيشه های سردی که اينجا بالا رفته است به خاطر جنس مواد به کار رفته اش سرد نيست، به خاطرعدم ارتباط آدم هايی که در آنجا زندگی می کنند سرد است.

راهرو ها آدم ها را به هم نمی رساند در اين جا، در صورتی که کوچه های تنگ ما آدم ها رو به هم می رسانند.


معماران دبی علاقه زيادی به فانتزی دارند. علاوه بر اين يک نوع جنون و جاه طلبی در پروژه های ساختمانی دبی ديده می شود. بلندترين برج جهان، جزاير مصنوعی، هتل های زير آب و خيلی چيزهای ديگر. نظرتان درباره اين تلاشی که اين معماران برای زيبا سازی شهر می کنند چيست؟

فانتزی بودن هيچ ايرادی ندارد. زندگی را بايد جذاب و زيبا کرد، به هر قيمتی. اين يک جهان بينی و تفکر است، حالا با اين تفکر و پول های کلان دبی و اينکه ما برويم در داخل دريا جزاير مصنوعی درست کنيم و اشکال مختلفی مثل يک نخل را در دريا به وجود بياوريم و برويم رويش زندگی بکنيم و قيمت ها را روز به روز فزاينده بکنيم در انتها جذابيتی ندارد.

مگر همه اين ها برای زندگی نيست؟ نقشه پروژه جزيره مصنوعی نخل ممکن است زيبا باشد، ولی وقتی من در داخل آن قدم می زنم هيچ حس انسانی پيدا نمی کنم، برای اين که آدم ها در آنجا با هم ارتباط ندارند. من که نقشه هوايی نمی خواهم، اين ها همه توی عکس قشنگ است.

اين جا مثل اين که ساخته شده است برای گرفتن عکس های هوايی و شبانه برای تقويم يا روی جلد بعضی کتابهای توريستی. فقط و فقط همين و جز اين من اتفاقی نمی بينم.


آقای حقيقی بعضی از کشورهای جهان مثل هند يا مصر و يا ايران خودمان گويی تمام نشدنی هستند و الان مثلا من خيلی ها را می شناسم که آرزوی رفتن دوباره به تاج محل و يا چهار باغ اصفهان را دارند و انگار چند بار ديدن بعضی مکان ها انسان را سيرآب نمی کند. اما من پس از سال ها زندگی کردن در دبی کسی را نديده ام که به عنوان مثال بگويد: «آقا من دلم برای برج العرب تنگ شده است.» فرقی هم ندارد که آن فرد توريست باشد و يا محلی دبی.


به عنوان مثال در کرمانشاه خودمان رفتن به طاق بستان برای بسياری از مردم تبديل به يک اعتياد شده است و اگر يک هفته به آنجا نروند انگار که چيزی را گم کرده اند.


اين رفتارهای انسانی را در خيلی جاهای ديگر دنيا هم می توان ديد. چرا چنين رفتاری از مردمانی که در دبی زندگی می کنند سر نمی زند؟


برای اين که در آن کشورهايی که نام برديد اصالت وجود دارد واين جا تصنع. همه چيز را نمی توان تصنعی درست کرد حتی توريست هم نياز به ارتباط انسانی دارد .


آدم ها را ببريد به جايی که فرهنگ های ديگر و به قول تفکر معاصر امروز افق های تازه تری را نگاه بکنند و شريک بشوند در اين افق ها و زندگی شان دگرگون بشود.

برای اين که مثالی ساده زده باشم به فيلم های اسپيلبرگ اشاره می کنم. هر چند که جوان ها زياد با اين نظر من موافق نيستند ولی شما يک بار که فيلم های اين کارگردان را ببينيد کل داستان را از بر می شويد و بار دوم ديگر هيج هيجان و لذتی از ديدن اين فيلم به شما دست نمی دهد، چون که انسانی نيست، پس اين فيلم يک تاريخ مصرف روزمره داشته است.

ولی حالا شما فيلم های برگمان را صد بار هم که ببينيد باز هم لذت می بريد. صد بار ديگر به هيجان می آييد و عاطفه تان برانگيخته می شود و ممکن است که حتی اشک هم بريزی.


من اسم الگوی دبی را «اوتوپيا» نمی گذارم، ممکن است که سازندگان آن اسمش را «اوتوپيا» بگذارند ولی در واقع دارند يک تئوری را برای آينده تجربه می کنند تا ببينند چه می شود.


تجربه بشر نشان می دهد که سلاطين با فرهنگ هميشه زندگی و کشور بهتری ساخته اند تا سلاطين بی فرهنگ.

تجربه ديگری نشان می دهد که وقتی ارتشی ها به حکومت رسيده اند، در آمريکای جنوبی و حتی در قرن شانزدهم در اروپا، اگر با گونه تفکر خودشان حاکميت کرده اند و بقيه را کمرنگ کرده اند، باعث فروپاشی ممالک شان شده اند.

اما تفکر يک سويه تاجرها که امروز در دبی برقرار است، ناديده گرفته شدن فرهنگ و هنر و هنرمند و يا ديکته هنر را رقم می زند و قطعا يک رفتار دولتمردی شکست خورده ای است.

برای اينکه تاجر اصلا به اين سبب تاجر شده است که فقط منافع شخصی خودش را ببيند و تا منافع ديگران را نگيرد، به منفعتی نمی رسد. چاره چيست؟ تصور من اين است که فقط فرهيختگان می توانند يک گونه درست زيستی بسازند برای آدم ها. که آن جامعه مدنی افلاطونی هم اصلا امکان وجود ندارد.

ما بايد آرزو بکنيم که اشترک تفکر بين اين گونه های مختلف باشد . داريوش شايگان فيلسوف معاصر در باره اين تنوع تمدنها و فرهنگ ها می گويد: «اين چهل تکه بايد يک يکپارچگی بسازد و بشر جز اين چاره ای ندارد.»

متاسفانه در دبی شاهد آن يکپارچگی نيستيم .